سریال آقازاده در همان قسمتهای ابتدایی ضعفهای فیلمنامهاش را رو میکند. شخصیتپردازی در سریال، پشتکردن به سالها تاریخ سینما و هزاران کتاب در مورد تحلیل و پرداخت شخصیت است. در واقع دو کاراکتر اصلی مردِ آقازاده در حد تیپ میمانند و هرگز تبدیل به شخصیت نمیشوند. نیما بحری بدمن داستان، کلیشهایترین رفتارهای ممکن را دارد و نویسنده با پایانی که برای او رقم زده و وصفش شد، تیر آخر را بر پیکر بیجان شخصیت خلقشدهاش، خودش میزند. تنها نکتهی مثبت این کاراکتر حضور کمنقص امیر آقایی است. حالا و پس از سالها پیگیری نقشآفرینیهای امیر آقایی، با یقین او را میتوان یکی از تاثیرگذارترین بازیگران سینمای ایران خواند. اوست که تنهایی به کاراکتر نیما بحری روح میبخشد. تقابلهای او با افراد مختلف داستان، از پدرش گرفته تا پرستوهایش، همگی دارای ریزهکاریهایی هستند که تماشای سریال را کمی قابل تحمل میکنند و داستان را جلو میبرند.
به صراحت میتوان گفت آقازاده فاقد هر گونه فرم سینمایی است. تصاویر بیمعنا، کاتهای بیهدف و قابهای آزاردهنده محصول کارگردانی بی تعیین اثر است
در مورد بازی سینا مهراد در نقش کاراکتری عاری از هرگونه خطا و اشتباه و آقازادهای مثبت، نمیتوان از واژههای خوب یا بد استفاده کرد و تنها چیزی که میتوان گفت قابل قبول است. در واقع شخصیت او که پروتاگونیست داستان نیز هست، فاقد آن لایههای زیرین یا آزادی برای اجراهای عمیقتر است و کاراکترش تا انتها بیکنش و بدون همراه کردن ما با باقی میماند. در عوض بازی پردیس پورعابدینی در نقشی پیچیده و سخت را بیشتر میتوان لایق تحسین و تمجید دید. قسمتهایی که او به عنوان مهرهای نفوذی باید جایی در دل حامد تهرانی و خانوادهاش باز کند و بازی دوگانهاش در این بخشها، دستاورد بزرگی است که او در یکی از نخستین نقشآفرینیهای جدیاش توانسته به آن دست پیدا کند. واقعیت این است که ضعف فیلمنامه به شکل معنی داری در بازی تمام بازیگران بروز دارد. نمایش روابط عاشقانه در سریال در حد شکلات دادن و شیرینی گرفتن است و روابط مرموز و مخفی با چشمک زدن یا تن صدای بالا و پایین تبیین میشوند و این ضعفی است که قدرت کنشگری و بازی را از اکثر بازیگران سریال گرفته.
مشکل سریال آقازاده البته فقط در فیلمنامه و شخصیتپردازیهای ضعیفش نیست؛ به صراحت میتوان گفت آقازاده فاقد هر گونه فرم سینمایی است. تصاویر بیمعنا، کاتهای بیهدف و قابهای آزاردهنده محصول کارگردانی بی تعیین اثر است. سریال آقازده واقعا دارای معضل فلشبک است. بازگشت به گذشتههای بیمنطق و تکراری – به معنای واقعی کلمه تکرای بدون زاویهی دید جدید – که هیچ گرهای از بار روایت باز نمیکند و سکر آور هستند، به خصوص در قسمتهای میانی.
یک اتفاق بسیار آزاددهنده که در سراسر سریال احساس میشود، نحوهی قاببندی گفتوگوهای دو نفره است. اکثر نماها در این حالت با زاویه دوربین ابژکتیو برداشت شدهاند. (فیلمبرداری نماهای ابژکتیو در سینما، اغلب تصاویری از زوایایی هستند که به آن نماهای کناری نیز گفته میشود و منظور عدم وجود زاویهی دید دوربین از طرف شخصی خاص در آن پلان است. بدین صورت مخاطب نمایی میبیند که از نقطهی دید بازیگر یا شخص خاصی در آن پلان نیست) در حالی که به فراخور قصه ما نیاز به زاویهی سوبژکتیو و دریافت حس کاراکترها داشتیم تا بفهمیم شرایط چگونه آنها را تغییر میدهد و به بازیشان میگیرد.
قابهای عجیب و غریب، استفاده زیاد از زاویه ابژکتیو به جای سوبژکتیو، نشان چهرهی شخصیتها از پس آکواریوم یا دستمال کاغذی چه مفهومی میتواند داشته باشد غیر از عدم درک زیباییشناسانه و فرمی از اثر.
تلاشهای سریال آقازداه در قسمتهای ابتدایی با نشان دادن رابطهی سرد راضیه و حامد ما را به یاد سریال شهرزاد و با اعتراف حاج رضای تهرانی در مسجد ما را به یاد میوه ممنوعهی میاندازد که البته نه میتواند عمق رابطهی احساسی و منطقی شهرزاد را بازنمایی کند و نه اوج استیصال علی نصیریان در سریال میوه ممنوعه. از همین رو آقازاده در میانهی تمام لحظات دراماتیکی که میخواهد خلق کند میماند و از فرط میان مایگی در هیاهوی شعارهای خودش، خفه میشود.
همکاری مجدد حامد عنقا و بهرنگ توفیقی حتی از کارهای قبلیشان نیز عقبگرد بیشتری دارد و تنها در طرح یک مسئلهی اجتماعی، نام آقازادگی را به دوش میکشد. این سریال نه کاراکترهای دوست داشتنی دارد و نه داستانی معقول که بتوان از آن لذت برد؛ آقازاده در انتها ما را پشیمان از تماشایش رها میکند.