برترین فینالهای سریالهای مارول؛ از اوج هیجان تا اشک شوق!
از نبردهای حماسی تا تصمیمهای سرنوشتساز
سریالهای مارول هم مانند آثار سینمایی این استودیو، محبوبیت فراوانی دارند و برخی از این آثار حتی تبدیل به برترین آثار تلویزیونی در چند سال اخیر شدهاند. آثاری که گاه برترین فینالهای تاریخ تلویزیون را نیز به خود اختصاص دادهاند.
در حالی که MCU تنها چندسالی میشود که داستان ابرقهرمانانش را به طور رسمی، وارد دنیای سریالسازی کرده است، با این وجود مارول مدتهاست که در این قاب جادویی حضور دارد و آثار زیادی را برای این جهان پرطرفدار ساخته است؛ آثاری که برخی از آنها با پایانی قوی و ماندگار، به یادماندنی شدهاند. مارول در طول سالها با تثبیت جایگاه خود در تلویزیون و سینما، به یکی از پرچمداران اصلی صنعت سرگرمی تبدیل شده است.
از سال 2008، استودیو مارول، روند پسگرفتن مالکیت معنوی شخصیتهایش را آغاز کرد. شخصیتهایی که پیشتر به دیگر استودیوها واگذار شده بودند، و به تدریجی این استودیو شروع به ساخت جهانی گسترده و مشترکی کرد. در نتیجه همین تصمیمات مارول بود که ژانر ابرقهرمانی بیش از پیش مورد توجه عموم مردم قرار گرفت و علاوه بر سینما، پایشان به تلویزیون نیز باز شد. این سریالهای اکثرا اپیزودیک، فرصتی ایجاد کرد تا روایتهای طولانی، شخصیتمحور و عمیق شکل بگیرند؛ داستانهایی که در بسیاری از موارد با فینالهای هیجانانگیز، احساسی و گاه حتی غافلگیرکننده به اوج خود میرسیدند.
در ادامه با ما همراه باشید تا به بررسی برترین فینالهای سریالهای مارول بپردازیم.
آگاتا تمام مدت (Agatha All Along)
پایانی شیطنتآمیز برای یک جادوگر
آگاتا تمام مدت (Agatha All Along)، یکی از سریالهای مارول است که اخیرا پخش آن به پایان رسیده است. با وجود اینکه، این اثر نتوانست آنگونه که باید رضایت مخاطبان و منتقدان را به دست آورد، اما تماشای اینکه استودیو مارول چگونه توانست از شخصیتی فرعی، اثری مستقل خلق کند، قابل توجه است. شخصیت آگاتا هارکنس (Agatha Harkness)، با بازی درخشان کاترین هان (Kathryn Hahn)، علیرغم حضور محدودش در سریال وانداویژن (WandaVision)، باعث شد تا به سرعت این شخصیت فرعی، مورد توجه قرار گیرد و همین موضوع باعث شد تا مارول به فکر ساخت اثری مستقل برای او بیفتد.
سریال آگاتا تمام مدت، پتانسیل این را داشت که در مسیرهای مختلفی گام بردارد و حتی از هسته اصلی مارول نیز فاصله بگیرد، با این وجود، حتی اگر ایرادات زیادی نیز به این اثر گرفته شد، سریال توانست با پایانی منسجم، خلاقانه و همراستا با ریشههای کمیکبوکهای مارول، به خوبی داستان خود را جمعبندی کند. فینال فصل اول این اثر، همزمان هم سرگرمکننده بود، هم در امتداد توسعه دادن داستانی بود که در جهان مارول، دنبال میشود.
مامور کارتر، فصل اول (Agent Carter)
پیدایش یک اسطوره
سریال مامور کارتر (Agent Carter)، در ابتدا به عنوان اسپینآفی از فیلم کاپیتان آمریکا (Captain America) معرفی شد که تمرکز آن حول محور شخصیت پگی کارتر (Peggy Carter)، شریک عاطفی استیو راجرز (Steve Rogers)، میچرخید. با توجه به بازه زمانی که داستان این سریال در آن روایت میشد، مامور کارتر، از آزادی و خلاقیت بیشتری نسبت به دیگر آثار مارول، برخوردار بود. با این وجود، این اثر نیز پیوندهای معناداری با جهان سینمایی مارول برقرار کرد؛ از جمله زمینهسازی برای معرفی و شکلگیری سازمان شیلد (.S.H.I.E.L.D) و همچنین نقش پررنگ هاوارد استارک (Howard Stark)، پدر تونی استارک (Tony Stark).
در حالی که هر دو فصل این سریال مورد توجه قرار گرفتند، اما پایان فصل اول با اپیزود “Valediction” شکلی برجستهتر به خود گرفت. این اپیزود با یک جمعبندی موفق، توانست روایت جاسوسی، خیانت، و حضور چهرههایی مانند آرنیم زولا (Arnim Zola) و همچنین سازمان هایدار (HYDRA)، حس و حال آشنای MCU را به مخاطبان خود به خوبی، منتقل کند.
ماموران شیلد (.Agents of S.H.I.E.L.D)
پایان یک مسیر طولانی
ماموران شیلد (.Agents of S.H.I.E.L.D)، از دیگر سریالهای مارول، جزو نخستین آثاری بود که به طور مستقیم با جهان سینمایی مارول مرتبط شد و توانست تا هفت فصل، ادامه پیدا کند. با این وجود، با مرور زمان و به دلیل هماهنگ نبودن تیمهای تولید تلویزیونی و سینمایی استودیو مارول، این سریال از جهان سینمایی مارول فاصله گرفت، اما همین استقلال باعث شد تا فرصتهای تازه برای روایت داستانهای مستقل به وجود آید که حتی گاهی در برخی از موارد، خلاقانهتر از آثار MCU نیز بودند.
پایانبندی فصل هفتم سریال ماموران شیلد، وداعی باشکوه برای شخصیتهایی مانند فیل کولسن (Phil Coulson)، دیزی جانسون (Daisy Johnson)، فیتز (Fitz) و سیمونز (Simmons) و دیگر اعضای تیم بود. هر یک از این شخصیتها، در این مسیر طولانی رشد چشمگیری داشتند، و سریال موفق شد تا به خوبی این بلوغ شخصیتی را در فینال، به بهترین شکل ممکن به تصویر بکشد. همچنین، این اثر با به نمایش گذاشتن آینده این قهرمانان در سکانس پایانی، بُعد احساسی و انسانی داستان را تقویت کرد.
مردان ایکس ۹۷ فصل اول (X-Men '97)
نقطه اوج هرج و مرج برای جهشیافتهها
آثار انیمیشنی مارول، در اکثر مواقع مورد استقبال قرار گرفتهاند و سریال مردان ایکس ۹۷ (X-Men ’97)، به عنوان ادامهدهندهای برای دیگر نسخه محبوب انیمیشنی این گروه که در دهه 90 تولید شده بود، فرصتی مناسب برای احیای جهان مردان ایکس (X-Men) بود. فصل نخست این اثر، با روایتهای غافلگیرکننده، پیچیده و در عین حال وفادار به ریشههای کلاسیک جهان مارول، سطح انتظارات را به شدت بالا برد. با این وجود، پایان این فصل از نظر وسعت و جاهطلبی داستانی، یک سر و گردن از دیگر قسمتها، بالاتر قرار دارد.
در شرایطی که این سریال انیمیشنی هنوز در فصل اول خود قرار داشت، نیاز بود که از همان ابتدای مسیر خود، تاثیرگذار ظاهر شود.فینال این سریال با افزایش سطح تنش، حضور دو شخصیت قدرتمند بستین (Bastion) و مگنتو (Magneto)، و همچنین اختلافات درون تیم مردان ایکس، توانست به شکلی موفقیتآمیز مخاطب را برای ادامه داستان مشتاق نگه دارد.
لژیون فصل سوم (Legion)
پایانی تاثیرگذار و پیچیده
لژیون (Legion)، یکی از سریالهای مارول است که نسبت به دیگر آثار این کمپانی، کمتر شناخته شده و اثری مستقل از جهان مردان ایکس است. این اثر یکی از خلاقانهترین آثار تلویزیونی مارول محسوب میشود. دیوید هالر (David Haller) با بازی دن استیونز (Dan Stevens)، شخصیت اصلی سریال لژیون، یک جهشیافته فوقالعاده قدرتمند است که با گذشتهای پیچیده، روح و روانی متزلزل، دست و پنجه نرم میکند. تواناییهای ذهنی او باعث میشوند تا واقعیت و خیال، به شکل بیسابقهای با یکدیگر در هم آمیخته شوند.
در طول سه فصل، سریال لژیون مسیر تحول و شناخت شخصیتی دیوید را دنبال میکند؛ مسیری که در نهایت، با دیدار دیوید و پدرش چارلز اگزاویه (Charles Xavier) یا همان پروفسور ایکس (Professor X)، به نقطه اوج خود میرسد. این دیدار پایانی، یکی از احساسیترین و عمیقترین لحظات را در تاریخ تلویزیونی مارول رقم میزند. هرچند به دلیل پخش محدود و توجه کمی که رسانهها نسبت به سریال داشتند، این پایان تاثیرگذار آنگونه که شایستهاش بود دیده نشد.
جسیکا جونز (Jessica Jones)
نخستین پیروزی یک قهرمان
آثار تلویزیونی مارول که در نتفلیکس به پخش رسیدند، تجربهای منحصربهفرد را رقم زدند که به صورتی آشکار، تضادی بزرگ با فضای پر زرق و برق و خیالپردازانهی جهان سینمایی مارول داشت. هر چند این دو، بیشتر از هر زمان دیگری به هم نزدیک شدهاند و برخی از شخصیتهای کلیدی بازگشتهاند یا قرار بازگردند. مرور گذشته این آثار و همچنین نگاهی دوباره به روایتهای تاریک گیرایشان امری ضروری است و در این میان، نام جسیکا جونز (Jessica Jones) نیز باید مطرح شود.
سریال جسیکا جونز، کیلگریو (Killgrave) با بازی درخشان دیوید تنت (David Tennant)، که یکی از هولناکترین شخصیتهای شرور مارول است را به تصویر کشید. اگرچه، جسیکا جونز زنی ابرقهرمان با قدرت بدنی فوقالعادهای است، اما توانایی ذهنی کیلگریو در کنترل کردن دیگران، او را به تهدیدی متفاوت تبدیل کرده بود. بی احساس و بی رحم بودن مطلق او، از کیلگریو یک هیولای واقعی ساخت. در قسمت آخر فصل اول، این نبرد ذهنی و روانی سرانجام به اوج خود میرسد؛ جایی که در آن جسیکا جونز موفق میشود خود را از سلطه او رها کند و به دوران وحشتی که کیلگریو خالقش بود، پایان دهد.
وانداویژن (WandaVision)
پایان اندوه و واقعیت
بدون شک واندا ماکسیموف (Wanda Maximoff) یکی از قدرتمندترین شخصیتهای تاریخ مارول است. شخصیتی که زندگیاش مملو از غم، فقدان و اندوه است. واندا به همراه برادرش از کودکی، والدین خود به علت حضور در یک بمباران را از دست دادند. پس از این اتفاق، او به همراه برادرش به علت داشتن قدرتهای ابرانسانی زندانی شدند و بعد از آزادی، به گروه ابرقهرمانان پیوست. او که حالا تنها برادرش کشته شده است، بعدها مجبور شد ویژن (Vision) را، کسی که واقعا دوستش داشت را نیز ناخواسته از میان بردارد. ویژنی که دوباره بعد از بازگشت زمان توسط تانوس (Thanos)، برای بار دوم در مقابل چشمان واندا به طرز وحشیانهای کشته شد.
این حجم از درد و اندوه، واندا را شکست داد. او در شهر وستویو (Westview) پناه گرفت. شهری که به صورت ناخودآگاه، ساکنانش را توسط ذهنش کنترل میکرد تا جهانی جدید برای خود بسازد. با این وجود، این رویا خیلی زودتر از آنچیزی که تصورش را میتوان کرد، فرو ریخت، و منجر شد تا یکی از دیدنیترین نبردهای تلویزیونی شکل بگیرد. فینال وانداویژن (WandaVision)، مسیر داستانهای مختلفی را آغاز کرد؛ از جمله روایت آگاتا هارکنس، بازگشت ویژن سفید (White Vision)، و رویدادهایی که در فیلم دکتر استرنج در چند جهانی دیوانگی (Doctor Strange in The Multiverse of Madness)، دنبال شدند.
دردویل (Daredevil)
عدالت در هلزکیچن
دردویل (Daredevil)، یکی از سریالهای دیگری بود که توسط نتفلیکس ساخته شده بود و پس از سه فصل موفق، به دلیل تغییر سیاستهای کمپانی مارول در کنترل کردن بخش تلویزیونیاش، پخشش متوقف شد. در حالی که برخی از سریالهای مارول به پایانی طبیعی رسیدند یا هرگز آنگونه که باید دیده نشدند، دردویل، اثری استثنا بود که روایت خود را به شکلی جذاب و مدوام ارائه داد.
تمامی این موفقیتها از همان فصل اول آغاز شدند. این فصل شخصیتهایی مانند مت مرداک (Matt Murdock) و کینگپین (Kingpin) را در بسترواقعگرایانه و تاریک محله هلزکیچن (Hell’s Kitchen) معرفی کرد. در پایان فصل اول، اختلاف و درگیری مت مرداک و با کینگپین به نقطه اوج خود میرسد. اگرچه به نظر میرسد اوضاع تحت کنترل در میآید، اما این قسمت به خوبی نشان میدهد که فساد تا چه حدی در عمیقترین لایههای این شهر ریشه دوانده و قدرت واقعی کینگپین چقدر گسترده است.
دردویل: تولد دوباره فصل اول (Daredevil: Born Again)
آغاز فصلی نو
خوشبختانه، داستان دردویل متوقف نشد، و مارول متوجه ارزش بالای اثری مانند دردویل شد، خصوصا با بازی درخشان چارلی کاکس (Charlie Cox) در نقش مت مرداک یا همان دردویل و وینسنت دنآفریو (Vincent D’Onofrio) در نقش کینگپین. سریال دردویل: تولد دوباره (Daredevil: Born Again)، بار دیگر این شخصیتها را کنار هم قرار داده و داستانی را روایت میکند که چندسال پس از وقایع فصل سوم نسخه نتفلیکس، ادامه مییابد. با این وجود، هنوز هم این اثر مانند نسخه پیشین، هیجان و غافلگیریهای جذاب خود را حفظ کرده است.
در پایان فصل اول، ویلسون فیسک (Wilson Fisk) به طور کامل، هویت خود به عنوان کینگپین را میپذیرد و به شکلی علنی و آشکارا، نیرویی از پلیسهای بیرحم و فاسد را سازماندهی میکند. در پاسخ این حرکت فیسک، مت مرداک خود را در راس گروهی از حامیان قانون که شامل پلیسهای درستکار و مبارزان نقابدار میشود، قرار داده تا با این کودتای مخفیانه مبارزه کند. در این قسمت، رویدادهای مختلفی اتفاق افتاده و نکته مهم این است که این رویدادها، بستری فوقالعاده برای داستانی حتی بزرگتر در فصول بعدی را فراهم میکنند.
لوکی فصل دوم (Loki)
پیروزی لوکی در برابر زمان
و در نهایت لوکی (Loki)، اثری که جزو بهترین سریالهای مارول است که تا به امروز ساخته شده است. لوکی یکی از ستارگان بیچون و چرا در حماسه چندجهانی MCU بود که با گذر از مسیر رستگاریاش، از یک ابرشرور به یکی از اصلیترین ابرقهرمانان جهان مارول تبدیل شد. پس از نقشآفرینی در فیلم انتقامجویان (The Avengers) به عنوان نقش منفی، نسخه دیگری از او به اداره TVA برده شد تا از خط زمانی حذف شود. با این وجود، لوکی باهوشتر از آن چیزی بود که این سازمان تصورش را میکرد و توانست پرده از اسرار پشت پردهی سازمان TVA بردارد و با دوستان جدیدی که در این مسیر پیدا کرده بود، برای کشف راه حل این بحران، همکاری کرد.
پایان فصل دوم لحظاتی کامل و احساسی بود؛ جایی که در آن لوکی، در نهایت هدف بزرگ و باشکوه خود را در مییابد و کنترل خطهای زمانی را به دست میآورد. در این مسیر طولانی، لوکی مهارت سفر در زمان، تغییر مسیر رویدادها، و در نهایت نجات دادن کل چندجهانی از نابودی را، فرا میگیرد. نتیجه این اثر، پایانی رضایتبخش و عمیقا احساسی است که جایگاه لوکی را در ذهن وقلب مخاطبان تثبیت میکند و بار دیگر ثابت میکند که این ابرقهرمان جدید جهان مارول، چقدر شخصیتی خاص و ارزشمندی است.
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید