زنان فیلم ابلق، خصوصا راحله، نشانگر غیاب در فیلم هستند. غیبت قدرت، غیبت صلاحیت و صحبت کردن و غیبت تصمیم درست گرفتن
فیلم ابلق با اینکه داعیهی فمینیستی بودن دارد اما جدا از واقعیت، زن را بیشتر مفعول نشان میدهد تا فاعل. درست است که دوربین ابلق همچون دوربین کارگردانان هالیوودی در سالهای نه چندان دور و حتی همین حالا، زن را به عنوان سوژهای برای نگاه خیره مردان – تماشاگران – قرار نمیدهد و از او به عنوان کالایی نمایشی یا دورنمایی برای به تصویر کشیدن آناتومی بدنش استفاده نمیکند اما زنان فیلم ابلق، خصوصا راحله، نشانگر غیاب در فیلم هستند. غیبت قدرت، غیبت صلاحیت و صحبت کردن و غیبت تصمیم درست گرفتن. آبیار مثلا در سکانسی که راحله شب در خانه تنهاست و از دوست همسایهاش میخواهد تا شب کنار او بماند، در رد و بدل دیالوگهایی چون:« روسریات رو در بیار، مردی اینجا نیست، تا صبح خفه میشی» سعی میکند آزادی و آرامش دو زن را در نبود مردان نشان بدهد اما با بحثی بر سر غیرت و دست بزن داشتن شوهر راحله، حتی این سکانس هم منظور را اشتباه میرساند.
آنچه باعث میشود تا بتوان وضعیت دوربین آبیار را تحمل کرد سه چیز اثر گذار در فیلم است؛ بازی بیهمتای بازیگران، از استفاده از نور و رنگپردازی روح بخش و وجود لحظههایی چشمگیر در فیلم که کم هم نیستند و میشود از همهشان لذت برد
فیلم ابلق در ادامه تلاش میکند تا با نمادسازیهایی گل درشت، نظیر حرف نزدن دختر راحله که نشانگر مظلومیت تحمیل شده به زنان است یا تعرض موشها به محیط خانه که به فساد فزایندهی مردها اشاره میکند و یا حتی در سکانس رسوایی، جایی که شهلا (گلاره عباسی)، پس از اینکه راحله مدعی شده جلال (بهرام رادان) به او تعرض کرده، به راحله میگوید «شاید کرم از خودت بوده!» مسائلهی زنان علیه زنان را طرح کند اما با دکوپاژی غلط و پلاتی سردرگم به اشتباه زنان را مقصر جلوه میدهد. در فصل انتهایی داستان جایی که راحله باید بین گفتن حقیقت و منتظر عواقب بودن و نگفتن یکی را انتخاب کند، سکوت را برمیگزیند. اما مشکل اینجاست که مسئلهی انتخاب اصلا رخ نمیدهد؛ راحله در داستانی که آبیار برایش چیده مجبور به پذیرش اتفاقات میشود و تهمت خودش را پس میگیرد. چرا؟ این بخشش برای چیست؟ برای مردی دیگر؟ مردی که دست بزن دارد و فراری است؟ برای ترس از غیرتی که ممکن است کار دستشان بدهد؟ آخر سر غیرت از نطر خانم فیلمساز مسئلهی بدی است یا خوب؟ در جایی نشان میدهد که علی به خاطر غیرتی که دارد، قهرمان میشود و در پی انتقام است و در جایی دیگر غیرت پدری روی دخترش را نشان میدهد که مانع از گفتن حقیقت توسط دختر میشود. تکلیف مشخص نمیشود و ما نمیفهمیم در جهان فیلم ابلق غیرت لازمهی مرد بودن است یا محدودکنندهی زن؟
در جهانِ مردان، همیشه از آنها انتظار میرود تا فاعل باشند، بنابراین نقش مفعولی به زنان سپرده میشود. فیلم ابلق چه تلاشی میکند تا این تابو را بشکند؟ تصویری که او از زن امروزی نشان میدهد، زنی بیکنش و محافظهکار است که حتی درست نمیتواند تصمیم بگیرد و زندگیاش تحت سلطهی مردان است. پیام انتهایی فیلم ابلق – همانطور که از تصاویر پایانیاش بر میآید، جلال (بهرام رادان) از زاویهای در مرکز قاب است، که نشانگر اقتدار و در حال ذبح گوشت گوسفند قربانی است و راحله و خانوادهاش که در نمایی لانگ در حال دور شدن هستند – دعوت به بردباری و سکوتی خودخواسته است. تمام زنان محله و حتی برادر علی (مهران احمدی) از نیت ناپاک جلال خبر دارند و همگی به خاطر آنکه اتفاقات بدتری پیش نیاید، نه تنها سکوت میکنند که یکدیگر و ما را نیز به مصلحتاندیشی جمعیشان دعوت میکنند. درست است که قصهی فیلم ابلق حتما در جامعهی ما اتفاق افتاده و چون پیشبینی خانم آبیار، باز هم اتفاق خواهد افتاد اما پس رسالت سینمایی اثر چه میشود؟ اینگونه سینما قرار است بر فرهنگ جامعه اثرگذار باشد؟ جهان فیلم ابلق زنان در معرض تعرض قرارگرفتهای را میستاید که در برابر آزارها سکوت کردهاند نه آنها که برای احیای آبرو و نابودکردن ظلم بدون مصلحتاندیشیهای شخصی تا انتها برای احقاق حق خودشان و بقیه به پا خواستهاند.
حالا به سراغ آنچه میروم که تماشای این این داستان کمعمق و بیچفت و بست را تا حدودی برایم هموار کرد. اول باید بگویم مسئلهی دوربین برای آبیار هنوز حل نشده و در سکانسهای احساسی که ما نیاز به دوربین ثابت و درک احساس شخصیتها داشتیم با استفاده از دوربین لرزانِ سر گیجهآور، از لحظه عقب ماندهایم و به عقب رانده شدیم. اما آنچه باعث میشود تا بتوان وضعیت دوربین آبیار را تحمل کرد سه چیز اثر گذار در فیلم است؛ بازی بیهمتای بازیگران مخصوصا نقشهای فرعی با بازی گلاره عباسی و گیتی معینی، استفاده از نور و رنگپردازی روحبخش و وجود لحظههایی چشمگیر در فیلم، که کم هم نیستند و میشود از همهشان لذت برد.
در نقد فیلم تی تی نوشته بودم و حالا پس از تماشای راحلهی فیلم ابلق نیاز میبینم کمی مفصلتر بنویسم؛ وضعیت الناز شاکردوست در سینمای ایران، وضعیتی مثال زدنی است. او حالا تبدیل به بازیگری شده که میشود برایش نوشت، با اینکه نوشتن دربارهی بازیگران بسیار دشوار است. او همچون سالکی که در جوانی به مقاماتی رسیده بود و طرفدارانی داشت از همه چیز برید و برای دستیابی به چیزهایی بزرگتر، از خودِ قبلیاش گذشت و ققنوسوار در خود آتش گرفت و آنچه حالا هست، عارفی جان سوخته است که هر نقشی را با نهایت ظرافت و ریزبینی بازی میکند. خانم شاکردوست با حسآمیزیهای بیهمتا چه در نقش ساده و دلپذیری چون تی تی و چه در شخصیت سرسخت و در معرض بحرانی چون راحلهی ابلق، به راحتی میتواند مخاطب را با خودش همراه و تا انتها بکشاند. مسیر سختی که او با تلاش پشت سرگذاشته حالا توقعات را از او بالا برده و تحمل ما را برای تماشای اجرای بعدیاش کمتر کرده. نگارنده از صمیم قلب آرزو میکند که این راه پر رهرو باشد و جوانان زیادی که سرشار از خلاقیتی ناب و استعداهایی درخشان هستند بتوانند چون شاکردوست روزی لذت تشویق تمام حضار را حس کنند.
فیلم ابلق کلاف سردرگمی است که مسئلهی زنانگی فیلم، در میان زیادهگوییهایش گم میشود و داستان اصلا سر و شکلی منسجم به خود نمیگیرد. نرگس آبیار نیز ضربهی اساسیاش را دوربینی میخورد که مثل خود او تکلیفش با مسائل اجتماعی مشخص نیست.