بالاخره فیلم Joker توسط تاد فیلیپس، با تمام حاشیههایی که داشته به مرحله اکران رسید اما سوال اینجاست آیا جوکری که واکین فینکس جلوی دوربین به مخاطب نشان میدهد، از زیر سایهی هیث لجر فقید بیرون آمده؟
اجازه دهید همین ابتدای بررسی به این موضوع اشاره کنم که تاد فیلیپس، قصهی جوکری را تعریف میکند که از دنیای کمیک دیسی، تنها نام و دنیایاش را استفاده میکند. میتوان گفت فیلمساز، اقتباسی به نسبت آزاد از دنیای کمیک داشته و جوکرش ربط چندان قابل توجهی به کمیکهایش ندارد. کما اینکه جوکر و بتمنِ سری فیلمهای کریستوفر نولان، با آنکه شخصیتپردازی و پرداخت بسیار قدرتمند و ماندگاری داشتهاند اما پایبندی خاصی در این دو شخصیت نسبت به کمیک بوک دیده نمیشود. بنابراین آیا میتوان حکم صادر کرد که یک فیلم با اقتباس آزاد، یک اثر بد است و نباید آن را تماشا کرد؟
البته که نه! تاد فیلیپس اتفاقا شخصیت جوکر با نام آرتور فِلِک را از جنبهی دیگری به مخاطب نشان میدهد. از جنبهای که این شخصیت را درک کنیم و نسبت به اتفاقات بدی که بر سرش نازل میشود، با جوکر احساس همدردی کنیم. همانطور که از اسم فیلم نیز پیداست و در داخل فیلم نیز نام اثر به صورت بسیار بزرگ روی صفحهی نمایش حک میشود، تمام هم و غم فیلمساز در به نمایش کشیدن چهرهی غمگین جوکر خلاصه میشود؛ نه آن چهرهای منفی که جرد لتو و هیث لجر در گذشته به مخاطب دنیای سینما و کمیک نشان دادند.
نقطه صفر کاشت روایی فیلم به زمانی برمیگردد که جوکر از دید اطرافیانش رسما یک فرد دیوانه است. فیلمساز بدون هیچ ترسی نشان میدهد که آرتور فلک یک بیمار روانی است و تبدیل شدنش به جوکر، نه مثل فیلم بتمنِ تیم برتون، به واسطهی تعامل شخصیت با یک سری واکنشهای شیمیایی رقم میخورد و نه قتل و غارت روی پروسهی دگردیسی شخصیت آرتور تاثیر کلیدی دارد. آرتور فلک بیمار است اما جامعهی پیرامونش در گاتهام، از او بیمارتر.
آرتور فلک بیمار است اما جامعهی پیرامونش در گاتهام، از او بیمارتر
تاد فیلیپس به عنوان کارگردان، روی بخشهایی از قصهی جوکر دست میگذارد که کمتر کسی در سینما جرئت کرده دربارهاش چیزی جلوی دوربین به نمایش بکشد. حتی در سریال گاتهام هم به خوبی و آنطور که سزاوار شخصیت جوکر بود، سناریونویسها نتوانستند از گذشته و ریشههای جوکر حرفی بزنند. با این اوصاف تاد فیلیپس از رابطه و تعامل آرتور با مادر مریض و تنهایش حرف به میان میآورد؛ از مصائب جوکر و اندوهش نسبت به نحوهی رفتار همکارانش صحبت میکند و در نهایت امر، فیلمساز چگونه تبدیل شدن جوکر به یک تبهکار را به بهترین شکل ممکن نشان میدهد. پیرنگ فیلم به قدری شسته رفته و تمیز درآمده که رسما کار سختی است بتوانیم حفرهی خاصی در فیلمنامه پیدا کنیم.
در بطن فیلمنامهی جوکر، چند نقطه وجود دارد که مخاطب قرار است از برملا شدن یک سری حقیقت، شگفتزده و حیران شود. فیلمساز در سورپرایز کردن مخاطبش به خوبی عمل میکند. هر چند اولین حقیقت کمی قابلپیشبینی به نظر میرسد اما جالب است بدانید عدهای از مخاطبین این فرضیه را مطرح ساختهاند که بیشتر اتفاقات سببی در ماجرای کلی فیلم، تنها در ذهن خودآگاه جوکر رخ میدهد. منتقد قصد ندارد به صحت این فرضیه بپردازد اما همینکه میتوان روی جوانب مختلف فیلمنامه فکر کرد و چه بسا فرضیهسازی کرد، نشان میدهد سناریونویس کار خودش را به درستی به پایان رسانده است.
فضاسازی شهر گاتهام به قدری خوب و جذاب است که شاید این موضوع چندان برای هر کسی مهم نباشد. چون اغلب مخاطبین میخواهند صرفا قصهای برایشان روایت شود. بخش عمدهی روایت فیلم بر پایهی حضور آرتور در محیط شهری، بدون هیچ دیالوگی است. اگر هم برخوردی بین جوکر و شخصیتهای فرعی داستان در اینچنین سکانسهایی رخ بدهد، تا حد امکان دیالوگها کوتاه هستند. این وسواس کارگردان در به نمایش کشیدن جامعهای که جوکر در آن زندگی میکند، روی شکلگیری فضا به شدت حائز اهمیت است.
مخاطب در این فیلم بیشتر تماشاگر تقلای آرتور فلک با نیمهی مجنون دیگرش است. نیمهای که در ابتدای ماجرا از آن بیخبر هستیم؛ چرا که علت افسردگی و انزوای آرتور، به بیماری و اختلال عصبی نسبت داده میشود. قهقههای آرتور در ماجرایی که تاد فیلیپس برای ما روایت میکند، دلیل پزشکی دارد تا اینکه بتوان این اختلالها را تنها به دلایل فروپاشی و از هم گسیختگی روانی خلاصه کرد. در فیلم میبینیم که جوکر در همان سکانسهای اولیه تا حدی میتواند خودش را کنترل کند و به اصطلاح، خودش را تا حدودی همرنگ جماعت کند اما در ادامه، با فشارهای روحی و روانی هر چه بیشتر، فقر، بیاعتمادی دیگران نسبت به آرتور و صد البته نبودِ یک همدم باعث میشود که آرتور فلک در نهایت به جوکر تبدیل شود. فردی که دیگر قصد ندارد با نیمهی مجنون و تاریک خودش مبارزه کند و با آغوش باز آن را میپذیرد.
ایفای نقش سایر بازیگرها، به خصوص رابرت دنیرو و حتی زِیزی بیتس به تنهایی قابل قبول است اما واکین فینکس آنقدر در نقشش فرو میرود که میتوان گفت این مقایسهی بیامان «جوکرها» در گذر زمان با زندهیاد هیث لجر بالاخره به پایان راه خود رسیده و از سال ۲۰۱۹ به بعد، نسلهای جدید احتمالا فینکس را مبنای یک جوکر خوب میدانند. با این تفاسیر، از آنجایی که توماس وین و همسرش در دنیای داستانی فیلم جوکر حضور دارند، بهتر بود مخاطب از این دو شخصیت اطلاعات بهتری پیدا میکرد. کما اینکه آرتور فلک – و نه جوکر – به صورت اتفاقی با بروس وین نوجوان دیدار میکند. این تقابل به تنهایی پتانسیلش را داشته تا در یک سکانس پر و پیمانتر به تصویر کشیده شود اما صرفا به یک سکانس ساده خلاصه میشود و فیلمساز تنها به افشای یک حقیقت در این بخش بسنده میکند.
فیلم جوکر برای مبارزه با نظام سرمایهداری (کپیتالیسم) ساخته نشده و به هیچ وجه هم قصد ندارد انتقادی پیرامون این موضوع وارد کند
در زیرمتن فیلمنامهی جوکر، معانی خاصی با گرایش سیاسی وجود دارد که اگر حتی یک بار هم به پای فیلم جوکر بنشینید، شما قادر خواهید بود این دسته از معانی را تا حد قابل توجهی درک کنید. باید توجه کرد که فیلم جوکر برای مبارزه با نظام سرمایهداری (کپیتالیسم) ساخته نشده و به هیچ وجه هم قصد ندارد انتقادی پیرامون این موضوع وارد کند. بر طبق نظام سرمایهداری، پایههای یک سیستم اقتصادی، جای خودشان را به بخش خصوصی میدهند و تنها افراد بخش خصوصی برای راندمان چرخ اقتصاد تاثیرگذار هستند. با در نظر گرفتن قدرت شرکت توماس وِین در سطح گاتهام، نظام سرمایهداری در دنیای کمیک دیسی تا حدی حکمفرماست اما تاد فیلیپس به جای انتقاد، به اقتضای شخصیت جوکر و تواناییهایش در ایجاد آشوب، راه حل مبارزه با نظام سرمایهداری را در نهایت آشوب اعلام میکند.
بر اساس فیلم حال حاضر، اینکه جوکر برای خودش فرمانبردار و به نوعی ارتش پیدا میکند، به علت مبارزه با نظام سرمایهداری نیست، بلکه در میان هرج و مرج، آرتور فلک دیگر به چشم یک دیوانه دیده نمیشود و دیگران او را یک الگو میدانند. آنارشی در هر جای این کرهی خاکی محکوم است و اگر بدترین دولت نیز بر مردم حکومت کند، با ایجاد آشوب و صد البته هرج و مرج نمیتوان دنیای بهتری ساخت. کما اینکه در انتهای فیلم، جوکرِ مجنون و کسی که از لحاظ روانی به فروپاشی کامل رسیده، از روی هیچ هدف قبلی و کاملا ناخواسته به یک رهبر تبدیل میشود. بر همین اساس، جوکر بیشتر مبلغ هرج و مرج است تا مبارزه با سرمایهداری؛ تبلیغکننده چیزی است که اگر دولتها ورشکست شوند، در نهایت مجبور خواهند شد با آن مقابله کنند. حال و روز خیلی از مملکتها در دنیای واقعی، دست کمی از گاتهامِ ساخته شده توسط تاد فیلیپس ندارند. آنها تنها یک جوکر کم دارند تا به یک ویرانهآباد تبدیل شوند.
از طرفی فیلم جوکر را باید یک کلاس درس بسیار خوب برای به تصویر کشیدن بیماری افسردگی دانست. آرتور فلک از تنهایی رنج میبرد؛ از همان سکانس اول درک میکنیم که مدت زیادی است آرتور واقعا نخندیده و ایدهای هم ندارد چگونه باید به طور واقعی بخندد؛ او حتی در ارتباط برقرار کردن با دیگران به شدت ضعیف عمل میکند و به علت بیماریاش کسی حاضر نیست با او معاشرت کند. کل جامعه، حتی مادر آرتور نیز به چشم یک دیوانهی روانی به او نگاه میکنند. در این میان، خودشیفتگی عجیبی نیز در شخصیتِ آرتور فلک به صورت تدریجی مشاهده میشود که ظهور این رفتار تا حد چشمگیری به تنهایی بیش از حد جوکر برمیگردد. سکانس حرکات موزون جوکر با لباس قرمز رنگش روی پلههای شهر، بیانگر این گونه رفتار نارسیستی یا همان خودشیفتگی این شخصیت تلقی میشود.
فیلم جوکر، چهرهی جدیدی از این شخصیت محبوب و تبهکار دنیای دیسی را به ما نشان میدهد؛ چهرهای که اغلب مخاطبین فیلم با آن، احساس همدردی میکنند. شاید واقعا دیگر فیلمساز بهتری پیدا نشود که از این جنبهی متفاوت به شخصیت جوکر نگاه کند. بنابراین از تماشای فیلم Joker غافل نشوید که لحظه به لحظهی ایفای نقش واکین فینکس در نقش جوکر و صد البته زل زدن به چهرهی زشت گاتهام، برای شما به شدت لذتبخش خواهد بود.
- شخصیتپردازی بسیار خوب کاراکتر جوکر
- پیرنگ منسجم و قوی فیلم
- فضاسازیهای شگفتانگیز و مثالنزدنی که چهره زشت گاتهام را نشان میدهد
- ریتم خوب و بدون نقص روایت داستانی
- شخصیتپردازیهای تک بعدی چهرههای فرعی مثل پنی فلک و موری فرنکلین
- انتقال و تبلیغ مفاهیم هرج و مرجطلبی به مخاطب
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید