نقد و بررسی انیمیشن Elio – الیو
چیدن ستارهها از پهنه آسمان!
سفینه خلاقیت پیکسار در انیمیشن Elio تا کجا پیش رفته است؟ آیا موفق شده روی سیارهای که به عنوان مقصد نهایی در نظر داشته، فرود بیاید؟
امروزه کمتر استودیویی را پیدا میکنید که جایگاه و موقعیتی مانند پیکسار داشته باشد. یک کارخانه عظیم انیمیشنسازی که معمولا سعی کرده پیشگام بماند، اما اکنون محافظهکارتر از برخی همتایان خود به نظر میرسد. ممکن است بپرسید که دلیل عقبگرد پیکسار در زمانه حاضر چیست؟ نیمنگاهی به تولیدات استودیو در سالهای گذشته، یعنی از ۲۰۱۹ به این سو، نشان میدهد که خلاقیت به گوهر کمیابی در این فیلمها بدل شده است. گوهر کمیابی که نه در معدن دنبالهسازی یافت میشود و نه با استفاده مجدد از ایدههای کهنه به دست میآید.
اگر روزگاری پیکسار به سمت مفاهیم و انگارههایی میرفت که مغز اصلی یک شاهکار بیچون و چرا بودند، حالا فقط پوسته نازکی از خلاقیت در فیلمهای اخیرش به چشم میخورد. شاید برای همین است که با تماشای روح (Soul) و لایتیر به یاد عتیقهجات مغازه گروبرداری میافتیم. آثاری کمرمق و ازیادرفتنی که صرفا تداعیگر چند فیلم مبتکرانه از قبیل کوکو یا میانستارهای هستند. با این حال در سالی که گذشت، شَمهای از خلاقیت را در انیمیشن Inside Out 2 مشاهده کردیم و امسال با شاهکار دیگری از استودیو محبوبمان روبهروییم که مثل نسیمی امیدبخش در گرمای طاقتسوز تابستان است.
بگذارید که بحث را با شیوه ایدهیابی اثر شروع کنم. میدانیم که انیمیشن Elio به پیچیدگی یک ادیسه فضایی نیست و روایت مغزفرسایی ندارد. ساده آغاز میشود و در جاده هموار پیش میرود. اما در عین سادگی میتواند جذاب باشد و نزدیک مرز خلاق بودن بایستد. میپرسید چگونه؟ پاسخ این است که داستان فیلم با وارونه کردن انتظارات تماشاگر و فراروی از انبوه کلیشهها شکل میگیرد. البته فکر نکنید که راهبرد تازهای است، چون قبلا هم برای ایدهیابی و بسط ایدهها به کار رفته بود. نمونهاش فیلم شگفتانگیزان است که جمعی از ابرقهرمانان مادرزاد را در متن زندگی عادی قرار میدهد. یعنی در شرایطی که به عنوان قشری بدنام در جامعه شهرت یافتهاند و هیچوقت اجازه ندارند از قدرت خودشان استفاده کنند.
به شکلی دیگر، در انیمیشن جدید پیکسار هم شاهد وارونهسازی انتظارات و آشناییزدایی از یک قصه آشنا هستیم: قصه ارتباط یک انسان زمینی با جامعه فرازمینیها. حدس میزنم که دارید فیلمهایی از قبیل بیگانه (Alien) و جنگ دنیاها را در ذهنتان مرور میکنید. اما حقیقت این است که آنچه در فیلمهای نامبرده به صورت پیشفرض داستانی تکرار میشود، در اینجا برعکس شده. به جای اینکه شخصیت اصلی از دست بیگانهها فرار کند یا به مصاف موجودات فرازمینی برود، یک پیام دوستانه برای آنها میفرستد که حاوی درخواستی عجیب است: «من را بدزدید!» همین راهبردِ بهظاهر ساده است که غبار کهنگی را از داستان کهنه فیلم میزداید و به ایدههای جدیدی که در همین قصه تکراری نهفتهاند، مجال بروز میدهد.
فیلمنامه انیمیشن Elio بسیار دقیق و حسابشده است و نقص عمدهای در زمینه روایتگری ندارد. همه رویدادها به نحو سنجیدهای پیش میروند، بیآنکه قابل پیشبینی باشند یا از منطق حاکم بر اثر بیرون بزنند. فکر میکنم تنها چیزی که میشود به آن خرده گرفت، تعدد شخصیتهای فرعی و پرداخت ناقص برخی از آنهاست. نمیگویم که فاقد ملاحت و زیبایی هستند یا درست طراحی نشدهاند. حرفم این است که تاثیر حضورشان در فیلم مشخص نیست. مثلا از بین کوئستا، تگمن و هلیکس که سه عضو اصلی کامیونیورس به شمار میروند، صرفا حضور کوئستا را به علت آنکه نقش موثری در روند ماجرا دارد میتوان موجه دانست.
اما پیداست که قطب متضاد داستان از پرداخت بهتری برخوردار است. لرد گریگون با زره غولپیکر، صدای دورگه و قامت بلندی که او را مقتدر و ترسناک جلوه میدهد، از آغاز ورودش در مرکز توجه ماست و رفته رفته جذابتر هم میشود. بعید نیست در ابتدا فکر کنیم که او قلبی از جنس فولاد در سینهاش دارد، اما کمکم و بهروشنی میفهمیم که چندان هم موجود آهندلی نبوده است. او تنها در جایگاه پدری فداکار، فرمانروایی متعهد و سربازی جانبرکف میکوشد که از خانواده و سرزمین خود محافظت کند.
حالا بیایید که از سیارات دوردست فاصله بگیریم و به زمین خودمان برگردیم. رابطه الیو با عمه اولگا و مسیری که به پیوند عاطفی این دو میانجامد، کاملا با درایت و سنجیدگی ترسیم شده است. ما بهمرور از شغل تماموقت اولگا، غیبت شبانه او، فاصله نسلی و سایر شکافهای عمیقی که بین الیو و عمهاش وجود دارد آگاهی مییابیم. مشکلاتی که خبر از وجود خلل بزرگی در این رابطه میدهند و گاهی ممکن است حلنشدنی به نظر برسند. با این حال، تمام موانع رابطه بهآهستگی رنگ میبازند و ریسمان پیوند خانواده در پایان ماجرا محکمتر میشود.
همزمان که از قصه پرآب و تاب انیمیشن Elio لذت میبرید، از وجه تمثیلی آن هم غافل نشوید. فیلم بهنوعی درباره جنگ ملتها و رویای صلح در جهان حرف میزند. رویایی که البته آسان به دست نمیآید و فقط باید از مسیر درک تفاوتها به آن رسید. اینجاست که مرز فرهنگ و زبان و نژاد و تعلقات قومی از میان برداشته میشود و دیگر هیچچیز نمیتواند زمینه خصومتی گریزناپذیر را فراهم کند. پیکسار مضمون همزیستی را که قبلا در لوکا (Luca) و المنتال (Elemental) هم بازتاب داده بود، اینبار به طرز پختهتری بازمیتاباند.
بازگشت پیکسار به سینما با انیمیشن زیبایی که طعم و بوی خلاقیت دارد، اتفاقی فرخنده است. این استودیو دوباره نشان داد که از آنچه در ذهن ما میگذرد بیخبر نیست. همانطور که هر سال میکوشد به تسخیر گیشه از طریق دنبالهسازی ادامه دهد، از یاد نبرده که مخاطبانی هم به دنبال فیلمهای خلاقانهتر میگردند. این به معنای دست کشیدن از درآمدهای هنگفت نیست. باور کنید که اگر دیزنی با قدرت بیشتری قدم در میدان تبلیغات و بازاریابی فیلم میگذاشت، بدون شک Elio هم میتوانست فروش بهتری داشته باشد. اما چه جای افسوس که این فیلم به جای گیشه در مکان دیگری کامیاب بوده است. در اعماق قلب تماشاگران.
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید