مجموعه بهترین جملات آرتور مورگان در Red Dead Redemption 2
ارتور باهوشترین شخصیت بازی نبود، اما به خوبی با انسانیت و شرافت آشنا بود!
آرتور مورگان در Red Dead Redemption 2 یکی از محبوبترین شخصیتهای دنیای بازیهای ویدیویی است. بر کسی پوشیده نیست که آرتور باهوشترین شخصیت نبوده، اما وفاداری، شرافت و حقیقت بینی او باعث شده این شخصیت برای ما تبدیل به قهرمانی جاوید شود.
شخصیت اصلی داستان بازی رد دد رمپشن ۲ شاید باهوشترین فردی نباشد که تا به حال ملاقات کردهایم، اما بدون شک مردی بوده که انسانیت و شرافت را به خوبی درک میکند. آرتور، مرد روزهای سخت، گرچه بی دریغ به خانواده خود، گروه داچ ون در لیند کمک کرده، به وضوح شاهد سقوط آنها است. جهان در حال تغییر بوده و جایی برای مجرمان و هفت تیر کشان ندارد!
داستان بازی نگاهی عمیق به روابط آرتور با دیگر دوستان، دشمنان و حتی شخص آرتور دارد. او در طول بازی جملات زیبا و قابل تامل بسیاری بیان کرده که میتوانند ما را به فکر درباره حقیقت زندگی خود فرو ببرند. در این مطلب نگاهی به بهترین جملات آرتور مورگان در Red Dead Redemption 2 خواهیم داشت.
بر خلاف تمام کارهایم برای جبهه اشتباه، متوجه شدم که پیروز شدهام!
پایان بازی رد دد رمپشن ۲ بسیار غم انگیز بوده و آرتور در حال مرگی را نشان داده که قصد دارد مایکا (Micah Bell) که کمپ را از بین برد به ضرب گلوله به قتل برساند. داچ (Dutch) رهبر گروه اما مانع این کار میشود. این اتفاق باعث شکل گیری افکاری جدید و متفاوت در ذهن آرتور شده و او گرچه در حال مرگ بوده، متوجه پیروزی خود میشود.
ارتباط آرتور با جهان پیرامون خود بسیار عجیب بود. اما در نهایت آرتور به این باور رسیده که خارج کردن جان مارستون (John Marston) از جهان جرم و جنایت و دوری او از داچ پیروزی بزرگ است. او شاد چشم بر جهان بسته و میداند با کمک او چند نفری برای زندگی بهتر پیش رو نجات یافتهاند!
من تلاش کردم. در نهایت، کارم را انجام دادم!
جمله بعدی که قصد داریم به یاد شما بیاوریم، بار دیگر در زمان مرگ آرتور بیان میشود. زمانی که او در میان خیانت کاری که دوست خطاب میکرد و مجرمی که پدر خطاب میکرد، برای آخرین نفسها تلاش میکند. آرتور که از مرگ خود مطلع بوده، به این باور میرسد که او قهرمان از دنیا رفته است.
آرتور نه تنها زندگی جان را نجات داد، بلکه روح خود را نیز آزاد کرد و در حالی چشم از جهان بست که رستگار شده بود. آخرین لحظات زندگی آرتور لحظات حماسی و مملو از کارهای مثبت بودند که او را به مقام قهرمانی رساندند.
تو شاید اولین حرام زادهای باشه که گرگ نیمی از مغزش را خورده اما باهوشتر شده است!
این جمله آرتور نسبت به جان گرچه جملهای طنز آلود بوده، اما به وضوح از احساس برادری میان این دو و تلاش برای ترغیب جان به پیشرفت توسط آرتور برای ما صحبت میکند. رابطه آرتور گرچه رابطه خوبی بود، اما جان هرگز روی حقیقی و خوب آرتور را تا آخرین نفسهای او و تلاشش برای نجات جان و خانوادهاش ندید.
جان در بازی رد دد رمپشن ۲ جوانی خام بوده که مورد حمله گرگ قرار گرفته که زخم معروفش را به او هدیه میدهد. این جمله زمانی بیان شده که جان ایدهای عالی را بیان کرده که اتفاقی بسیار نادر در نسخه دوم این بازی است. توهین آرتور در حقیقت از برادری و دوستی آنها است.
ما در دنیایی دزد هستیم که دیگر ما را نمیخواهد!
ما با بیان این جمله از سوی آرتور به داچ متوجه میشویم که آرتور در حال از دست دادن اعتماد خود نسبت به داچ است. آرتور به این باور رسیده که جهان در حال تغییر بوده و روش زندگی آنها که داچ به آن علاقمند است، روش درستی نیست. آرتور میداند که داچ و گروهش بازماندگانی ساده نیستند، بلکه خلافکار و مزدورانی هستند که برای بقا دست به هر کاری میزنند. اما جهان آنها تاب پذیرش چنین افرادی را ندارد.
بیان این جمله توسط آرتور، ما را تفهیم کرده که آرتور حقیقت زندگی را بر خلاف داچ درک کرده و میداند یاران او نباید به این روش زندگی کنند. آرتور میداند که وفاداری به این گروه با چنین روش زندگی تنها به مرگ ختم شده و در نهایت هیچ یک از آنها زنده نخواهد ماند!
برخی کارها برای انجام دادن نیستند و به برخی میراث باید ادرار کرد!
اگر بخواهیم شخصیت آرتور مورگان را در یک جمله شرح دهیم، احتمالا این جمله بهترین جمله باشد! آرتور این جمله را در برابر بی خانمانی برده دار بیان میکند و به وضوح نشان میدهد که قلبی مهربان دارد. آرتور همیشه به کارهای خوب پایبند بوده و هرگز به مرد برده دار کمک نمیکند.
این حقیقت که آرتور در کمال فقر مالی از دریافت پول برای کار منفی سر باز زده و برخی میراث و کارها را با فاضلاب هم سطح میداند، به ما نشان میدهد که انسانیت و شرافت برای آرتور از هر چیز دیگری ارزشمندتر است.
با سینه باز میخوابی اگر مراقب نباشی، پسر!
این جمله طی مکالمه آرتور و شان (Sean) جوان بیان میشود. آرتور در این مکالمه به وضوح به ما نشان میدهد که در برابر بی احترامی و تهدید بسیار محکم بوده و هرگز کوتاه نمیآید. پس از مشاجره با شان، شان با جمله «بهتر از با چشمان باز بخوابی» آرتور را تهدید کرده و آرتور در پاسخ جمله « با سینه باز میخوابی اگر مراقب نباشی، پسر!» را بیان میکند!
شان از اشتباه خود و خشم آرتور آگاه میشود. آرتور شخصی محترم و به دنبال احترام گروه داچ است و بخشی از این احترام را به وسیله قدرت مبارزه و هفت تیر کشی خود به دست میآورد. آرتور به خوبی میداند دشمنان خود را چگونه تهدید کند.
آرزو میکنم چیزها متفاوت بودند، ولی ما تغییر نمیکردیم!
با رخنه تمدن به غرب وحشی، جای چندانی برای اعمال مجرمانه و دزدی بی عاقبت باقی نمانده است و آرتور تلاش دارد این موضوع را برای جان توجیه کنند. گروه داچ برای آرتور همه چیز بوده و نه تنها برای آن آدم میکشد، حاضر است برای این گروه بمیرد!
با این حال، آرتور چشم و گوش بسته پیش نرفته و به وضوح از انحلال گروه آگاه است. او متوجه است که دوستانش هر روز بیش از دیروز خودخواهتر شده و رهبر گروه بیشتر از مسیر اصلی خود فاصله میگیرد. در نتیجه آرتور آرزو میکند که آنها هرگز تغییر نکنند و بلکه جهان پیرامون آنها به حالت سابق باز گردد. این جمله از آگاهی و البته ناامیدی آرتور سخن میگوید.
فقدان چیزی که به تو احساس مهم بودن بدهد، احتمالا بزرگترین تراژدی زندگی هر انسانی است!
ما زمانی که آرتور جملاتی فلسفی بیان کرده هرگز غافلگیر نشدیم. همانطور که گفتیم، او باهوشترین شخصیت دنیای بازیهای ویدیویی نبوده، با این حال زندگی در قالب مردی خودش قلب در جهانی مملو از جرم و جنایت، باعث شده او به فکر فرو رود و به دنبال برخی حقایق باشد. آرتور در بطن انسان خوبی بوده و در نتیجه زیبایی فلسفه را درک میکند.
آرتور به این حقیقت واقف بوده که انسان برای ادامه دادن به انگیزه نیاز داشته و میداند که مهمتر از آن، انسان برای ادامه دادن باید احساس مهم بودن داشته باشد. او از عاقبت گروه خود مطلع بوده و با وجود علاقه زیادش به این گروه، نمیتواند از آن به عنوان انگیزه ادامه زندگی استفاده کند!
من حدس میزنم که، من، من میترسم!
شکنندگی از آن دسته احساساتی است که انتظار نداریم در مجرمی در غیر وحشی ببینیم، با این حال بازی رد دد ردمپشن ۲ به ما نشان میدهد که ترس در سختترین افراد نیز دیده میشود. پس از مطلع شدن از بیماری سل در بدن خود، افکاری جدید در ذهن آرتور شکل میگیرد. زندگی او رو به پایان بوده و طبیعتا ترس وجود او را فرا میگیرد.
شنیدن جمله «من میترسم!» از زبان قهرمان سرسخت داستان به خودی خود بسیار تلخ بوده، اما این جمله زمانی تلختر شده که صدای آرتور حین بیان این جمله شکسته و لرزش صدای او را میشنویم. تماشای زخم خوردن آرتور برای ما سخت بوده و یکی از تراژیکترین لحظات دنیای بازیهای ویدیویی است.
هرگز انتظار نداشته باش که بد زندگی کنی، اما برای تو اتفاقات خوب رخ دهند!
پس از دچار شدن آرتور به بیماری سل، او تلاش میکند رفتار خود را در برابر خود و دیگران تغییر دهد. آرتور به این باور رسیده که زمان بسیار کوتاهی در زندگیاش باقی مانده و وقت آن رسیده که اشتباهات بد گذشته را پشت سر گذاشته و خاطراتی خوش از خود برای کسانی که دوست دارد به جای بگذارد. آرتور بیش از هر کسی جان مارستون را مستحق خوبیهای خود میبیند.
پس از تمام اتفاقات تلخی که نه تنها برای آرتور، بلکه برای تمام اعضای گروه داچ رخ میدهند، آرتور این جمله بسیار سنگین را خطاب به جان بیان میکند. زمانی که آرتور متوجه میشود که جان نیز باید روش زندگی خود را تغییر دهد، ما در حقیقت در حال تجربه یکی از مهمترین اتفاقات داستان بازی هستیم.
من هرآنچه داشتم را به تو دادم!
لحظات دردناک زیادی در دنیای رد دد ردمپشن ۲ دیده شده، با این حال بسیاری لحظه مرگ آرتور را دردناکترین صحنه میدانند. در لحظات پایانی زندگی آرتور، او به مبارزهای سخت با مایکا پرداخته و به دلیل جراحات و مریضی خود به سختی نفس میکشد. در این لحظه آرتور به داچ خیره شده و این جمله تلخ را بیان میکند.
داچ به وضوح پس از شنیدن این جمله از زبان آرتور، شرمنده شده و احساس گناه میکند و در حقیقت به این باور میرسد که به فرزند خود خیانت کرده و در حقیقت با خائن حقیقی، مایکا، همدست شده است. این جمله به وضوح علاقه و تحسین آرتور نسبت به داچ را نشان داده و نشان میدهد که او تا آخرین نفس پای داچ ماند.
ما نمیتوانیم اتفاقی که افتاده را تغییر دهیم، ما فقط میتوانیم پیش برویم!
آرتور متاسفانه بر خلاف تصورات خود، بیش از هر چیز به چشم مزدوری ماهر در تیراندازی دیده میشود، اما ما میدانیم او حرفهای بیشتری برای گفتن دارد. ما یکی از چشمههای دانش او را میتوانیم در سکانسی رویا مانند پس از ابتلا به بیماری سل تماشا کنیم.
آرتور با بیان این جمله به ما تفهیم کرد که نه تنها از مرگ خود در آینده نزدیک آگاه بوده، بلکه از کارهای اشتباه گذشته درس گرفته و از انجام آنها پشیمان است. آرتور با مشکلات زیادی در زندگی خود دست و پنجه نرم کرده و در حال حمایت از فقرا جنگیده و به بیماری مبتلا شده است. او میداند که قدرتی در گذشته نداشته و تنها میتواند در آینده دست از کارهای بد برداشته و انسان بهتری باشد.
ما بیشتر روحیم تا انسان باشیم!
سیدی ادلر در داستان بازی پس از قتل همسرش به دست اودریسکولها با مشکلات بسیار زیادی دست و پنجه نرم میکند. او در سوگ و با خشونتی غیر قابل وصف به دنبال انتقام از تک تک اعضای اودریسکولها است. زمانی که سیدی برای انتقام با آرتور همراه و همگام میشود، این دو جملات زیبایی بیان میکنند.
آرتور با بیان این جمله به سیدی و ما تفهیم میکند که او خود را مردهای میداند که هنوز قدرت ایجاد تغییر را دارد. این جمله برای سیدی نیز بسیار ارزشمند بوده و به او تفهیم میکند که باید از شوهر خود و البته انتقام بگذرد!
انتقام، بازی احمقها است!
در فصل ابتدایی بازی، ما متوجه میشویم آرتور شخصی بوده که از کشتن و دفن کردن دیگران ترسی ندارد. علاوه بر آن، امورات خود را با دزدی و غارت میگذراند. او برای خوشبختی گروه خود دست به هر کار ناپسندی میزند.
در خلل یکی از کارهای منفی، او با لحنی طعنه آمیز به یکی از دشمنان خود جمله «انتقام، بازی احمقها است.» را بیان میکند. این جمله گرچه بار سنگینی داشته، در بخشهای ابتدایی برای ما مفهوم خاصی ندارد اما در آینده برای شخص آرتور و تمام افرادی که زندگی مشابه را پیش گرفتهاند معنی میگیرد.
به چیزی که مهم است وفادار باش!
در طول داستان بازی، ما ثانیه به ثانیه به رابطه بسیار نزدیک جان و آرتور پی میبریم. دقیقا مانند آرتور، جان توسط داچ سر و سامان گرفته و تبدیل به عضوی خبره و قدیمی از خانواده داچ شده است. اما زمانی که آرتور از فروپاشی گروه مطمئن میشود، برای خارج کردن جان از گروه و جرم و ترغیب او به تشکیل خانواده و کار آبرومندانه تلاش میکند.
آرتور با بیان این جمله به ما ثابت میکند که نگرشش به زندگی عوض شده و جملهای که بیان میکند برای هر کسی با هر سبک زندگی قابل درک است. جان نیازمند اعتماد و وفاداری به همسر و پسر کوچک خود بوده و زمان آن رسیده که از داچ و یارانش فاصله بگیرد.
من باید التماس کنم!
رابطه میان داچ و آرتور رابطه پدر و پسری بوده و به مرور ما تبدیل این دو به دو غریبه را تماشا میکنیم. با هر فصل از بازی داچ بیشتر به سوی جنون رفته و آرتور نیز از او دورتر میشود. در نهایت آرتور که از این اتفاقات شاکی و ناراحت بوده، با بیان جمله «من باید التماس کنم!» تلاش میکند داچ را از نقشه دیوانه وارش منصرف کند.
این اتفاق، اولین مرتبهای است که آرتور به شکل مستقیم با داچ و نقشههایش مخالفت میکند و به عبارتی شروع فاصله زیاد این دو از همین لحظه آغاز میشود. داچ از همین لحظه احساس خشم کرده و به این باور میرسد که آرتور خائن است.
آرتور در Red Dead Redemption 2 گرچه مجرمی با سابقه بوده، در نهایت تبدیل به آموزگاری دوست داشتنی و جاویدان میشود. نظر شما چیست؟ شما کدام جمله از آرتور در Red Dead Redemption 2 را به خاطر داشتید؟
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید