سریال برکینگ بد

والتر وایت یا هایزنبرگ | کدام یک را بیشتر دوست داریم؟

موشکافی یکی از بهترین شخصیت‌پردازی‌های تاریخ تلویزیون

1%
  • 0/10
والتر وایت یا هایزنبرگ | کدام یک را بیشتر دوست داریم؟ ۱ ۲۵ مرداد ۱۴۰۰ یادداشت (تلویزیون) کپی لینک

والتر وایت یا هایزنبرگ؟ به کدام یک بیشتر علاقه داریم؟ این سوالی است که باید از طرفداران و عاشقانه سینه‌چاک سریال بریکینگ بد پرسید. سوال و پاسخی که احتمالا ساده است، اما درباره این موضوع می‌توان ساعت‌ها بحث کرد و جملات زیادی نوشت.

برایان کرنستون با بازی در سریال Breaking Bad نه تنها باعث شد حرفه‌ی کاری‌اش تا انتهای عمر تحت تاثیر این سریال قرار گیرد، بلکه شخصیتی را جلوی دوربین ساخت که ماندگار شد و باید اعتراف کرد که این شخصیت در تاریخ مجموعه‌های تلویزیونی جاویدان باقی خواهد ماند. سوال اینجاست آیا باید پرسونای والتر وایت را جاودانه و محبوب دانست یا هایزنبرگ را؟ واقعا کدام یک از رویه‌های شخصیتی این کاراکتر را بیشتر از دیگری دوست داریم؟

از آنجایی که روحیه‌ی انسان به طور معمول به سمت قدرت‌طلبی و سلطه‌طلبی گرایش دارد، خواه ناخواه در گوشه‌ی ذهن‌تان به هایزنبرگ علاقه نشان می‌دهید. بیایید صادق باشیم. چه کسی از والتر وایت، آن معلم شیمی معمولی و ساده خوشش می‌آمد؟ شخصیتِ متزلزل، غمگین و ضعیفی که حتی یک ارزن هم اعتماد به نفس در وجودش یافت نمی‌شد. او در ابتدای سریال مرد شریف و قابل احترامی بود که رفته رفته و بر حسبِ برخورد اتفاقی که با جسی پینکمن داشته به موجود دیگری تبدیل شد. سلسله حوادثِ زنجیره‌وار، از والتر یک هیولای مخوف ساخت ولی چه فعل و انفعالاتی باعث شده تا هایزنبرگ، آن هیولای بی‌بدیل سریال بریکینگ بد را بیشتر دوست داشته باشیم؟

سریال برکینگ بد
تنها یک شخصیت‌پردازی درست، اصولی و حساب‌شده می‌تواند کاری کند که شما بدون لحظه‌ای درنگ این نما و دیالوگِ شخصیت را در این صحنه به یاد بیاورید

هایزنبرگ را می‌توان در چند صفت خلاصه کرد. او مظهر قدرت، شهرت، دقت و صد البته مسئولیت‌پذیری بود. انگلیسی‌زبان‌ها می‌گویند Moral Code؛ ما می‌گوییم خصیصه‌های اخلاقی. هایزنبرگ، نسخه و ورژن بهینه شده‌ی همان والتر وایت دست و پا چلفتی بود که یاد گرفت از نقاط ضعفش، نقطه قوت بسازد و مصداقِ همان حرفی است که می‌گویند از نقطه ضعف‌ها باید پله‌ای ساخت و به بالا حرکت کرد. هایزنبرگ خصیصه‌های اخلاقیِ خودِ قبلی والتر را بهتر کرد اما ماجرا اینجاست هایزنبرگ تلاش‌های زیادی کرد تا پله‌های جدیدی بسازد، اما غافل از این‌که به جای بالا رفتن، پایین آمد. او به جای صعود، سقوط کرد و با این‌که ما به عنوان مخاطب ِسریال به وضوح این سقوط را در فصل پایانی می‌بینیم، اما همچنان لذت‌بخش است تماشای شخصیت منفی‌ای که روزی روزگاری تنها یک معلم شیمی ساده بود.

برخی اعتقاد دارند که والتر از آن ابتدا به صورت ناخواسته وارد این داستان‌های مواد مخدر و شیشه شد، اما ماجرا اینجاست شخصیت حقیقیِ یک انسان، در تصمیماتی که در شرایط حیاتی و بحرانی می‌گیرد، نمایان می‌شود. هر اندازه بحران، فشار و شدت بیشتری داشته باشد، پروسه‌ی آشکارسازی کامل‌تر و عیان‌تر است. آن تصمیمی که والتر وایت گرفت به فطرت بنیادین کاراکتر نزدیک‌تر است. والتر وایت تنها به یک بهانه‌ی ساده نیاز داشت تا از هایزنبرگِ درونش رونمایی کند و سناریونویس، این بهانه را مهیا کرده و کارگردان نیز این بهانه را به خوبی به نمایش می‌کشد.

سریال برکینگ بد بخش زیادی از بارِ شخصیت‌پردازی والتر وایت را روی این موضوع می‌گرداند که ظاهر و باطن آدم‌ها یکی نیست و هر آن‌که در ظاهر شخصیت دل‌رحمی دارد، در باطن امکان دارد خلاف این موضوع صدق کند. این مقوله نه تنها برای والتر وایت، که برای دشمنانش نیز صدق می‌کند. هیچ یک از آدم‌هایی که در سریال بریکینگ بد می‌بینیم سیاهِ سیاه یا سفیدِ سفید نیستند. فرد مطلقا پاک و مطلقا گناهکاری در این داستان به چشم نمی‌بینیم. یکی مثل والتر وایت را دوست داریم چون رفتارهایش به تبع ما نزدیک‌تر است.

از یکی مثل اسکایلر متنفر می‌شویم چون عکسِ انتظاراتمان عمل می‌کند. هایزنبرگ با آن شخصیت‌پردازی چند وجهی در طول داستان در جست‌وجوی تکامل است و از طرفی دیگر می‌خواهد یک کمال‌گرای تمام عیار باشد. این دو ماجرا چیزهایی هستند که همه‌ی ما دنبالش هستیم. رسیدن به یک درجه از شهرت، ثروت و بی‌نقصی که شنیدنِ اسم و رسم‌مان لرزه به اندام آشنا و اجنبی بیندازد. به راستی چه کسی از این درجه از انسانیت بدش می‌آید؟

سریال برکینگ بد
پروسه‌ی تبدیل والتر وایت به هایزنبرگ سفر پردردسری است که در چهره و قیافه‌ی بازیگر سریال یعنی برایان کرنستون نیز نمود پیدا می‌کند

سریال برکینگ بد از یک نقطه بعد دیگر در تلاش نیست تا بین والتر وایت و هایزنبرگ، یک پرسونا را به عنوانِ محبوب خود برگزینیم. سریال از فرایند تجلی شخصیت دست می‌کشد و حال نوبت به چیز دیگری است که هر سریال و فیلمی نمی‌تواند به درستی از پسش بربیاید؛ نمایش تغییر.

در بریکینگ بد پروسه‌ی تغییر نه تنها به وضوح به نمایش در می‌آید، بلکه انگار سال‌هاست هایزنبرگ را می‌شناسیم

در بریکینگ بد پروسه‌ی تغییر نه تنها به وضوح به نمایش در می‌آید، بلکه انگار سال‌هاست هایزنبرگ را می‌شناسیم. چرا این اتفاق برای‌مان می‌افتد؟ شاید ما همگی یک هایزنبرگ درون‌مان داریم که دلمان می‌خواهد بالاخره یک روزی، زمین و زمان آن را ببیند. به زبانی ساده‌تر ما انسان‌ها حاضریم برای رسیدن به شهرت و ثروت به هر دری بزنیم. حال یکی مثل والتر وایت برای فرار از نقیصه‌های رفتاری‌اش به هیولایی به اسم هایزنبرگ تبدیل می‌شود. یکی نیز راه و رسمِ یک شغل قانونی را در پیش می‌گیرد. در هر صورت میل برای تبدیل شدن به هایزنبرگ در هر سناریو وجود دارد. یکی سرکوبش می‌کند و دیگری فارغ از قاعده و قوانین جامعه به هر ترتیبی شده آشکارش می‌کند. به اعتقادِ من، اتفاقا باید از فردی که سرکوبش می‌کند بیشتر ترسید تا آن‌که رو بازی می‌کند؛ چراکه اولی غیرقابل ردگیری است و یافتنِ دومی کاری به شدت آسان‌تر خواهد بود. سرنوشتِ شوم هایزنبرگ نیز مسببش خودِ هایزنبرگ (و نه والتر) است که زیاده‌روی کرده و برای حذف دشمنان و مخالفانش تن به انجام هر کاری می‌دهد.

پرسونای والتر وایت و هایزنبرگ در سریال برکینگ بد این‌گونه نیست که والتر وایت تنها تا یک نقطه از داستان زیست می‌کرده، سپس مُرده و هایزنبرگ به عنوان هیولا متولد می‌شود. والتر وایت تنها ویژگیِ والتر وایت بودنش را به پستوی ذهنش هل می‌دهد تا جا برای عرض اندام هایزنبرگ باز شود. کمااین‌که اتفاقات پایان سریال بریکینگ بد، مسببش والتر وایت است، نه هایزنبرگ. همان‌طور که هایزنبرگ در طول داستان رشد کرده، پرسونای والتر وایت نیز در آن دخمه‌های ذهنیِ والتر رشد کرده و در انتها جنگی بین دو پرسونا شکل می‌گیرد. ماجرا اینجاست در آن ثانیه‌های آخر کسی که از پا در می‌آید هایزنبرگ است، نه آن والتر وایتی که روزی یک معلم ساده بیش نبود. شاید ما در طول سریال از هایزنبرگ بیشتر خوشمان می‌آمد، اما در انتها همان والتر وایتی را دوست داریم که در ابتدای سریال از دست و پا چلفتی بودنش منزجر بودیم.

این مدل والتر وایت، تنها در فصل آخر به تدریج خودش را نشان مي‌دهد. گویا هایزنبرگ برای رهایی از دغدغه‌ها و جنگِ بین ممکن و ناممکن‌ها بالاخره تسلیمِ پرسونای والتر وایت می‌شود. همان داستانِ کلیشه‌ای خیر علیه شر. اینبار درون ذهنِ شخصیت اصلی و تبهکار سریال. سوال اینجاست آیا اگر روزی ما نیز پا جا پای هایزنبرگ در زندگی اصلی‌مان بگذاریم، راه برگشتی برای‌مان وجود خواهد داشت؟ سوال ساده‌تر: آیا خوب بودن و خوب زندگی کردن امری است انتخابی یا مقدر شده تا مثل یک هیولا بمیریم؟



نظرات

دیدگاه خود را اشتراک گذارید
guest

1 دیدگاه
جدیدترین
قدیمی‌ترین بیشترین رای
Inline Feedbacks
View all comments