استیون کینگ را میتوان یکی از موفقترین نویسندههای نسل حال حاضر آمریکا دانست که در ژانر وحشت توانسته اسم و رسمی برای خود ایجاد کند. با این حال تولید فیلم و سریال از روی رمانهای استیون کینگ کار چندان راحتی نیست.
چرا تولید فیلم و سریال از روی آثار استیون کینگ کار سختی است؟ آیا دلایل مشخصی دارد که بسیاری از فیلمهای اقتباس شده از آثار استیون کینگ، به یک فیلم معمولی رو به ضعیف تبدیل میشوند؟ از نظر من بله و بخشی از دلایل به زعم بنده صرفا محدود به آثار این نویسنده نیست و میتوان به کلیه آثار مشابه دیگر نیز تعمیم داد؛ فیلمهایی که از روی یک رمان ساخته میشوند و به نوعی اقتباسی وفادارانه قلمداد میشوند. در ادامه به چند دلیل اشاره میکنیم:
تم و فضاسازی به شدت تیره و تار
اکثر قصههای استیون کینگ، فضای به شدت تیره و تاری دارد. به حدی که نمیتوان خواندن برخی از کتابهای این نویسنده را به افراد کم سن و سال پیشنهاد کرد. با این تفاسیر کینگ کاملا بلد است که چطور از لابهلای کلمات، یقهی مخاطبش را بگیرد و به جلو هدایت کند و در برخی از قسمتها بترساند اما آیا فیلمنامهنویس، بلد است؟ مسلما خیر؛ چراکه بخش اعظم فیلمنامهنویسی در چنین پروژههایی در درجهی اول محدود به این موضوع میشود که اول، هستهی داستان به فیلمنامه انتقال پیدا کند و دوم، شخصیتها بدون کم و کاستی ظاهری در ابتدا به فیلمنامه ورود کنند. آیا فکر میکنید انرژی خاصی نیز میماند که فیلمنامهنویس بتواند فضا و تم را نیز مجدد از نو طراحی کند؟ قطعا نه زمانش مهیاست و نه مقدار حقالزحمهای که به سناریونویس میدهند. البته بوده فیلمهایی همچون سلول (Cell) که استیون کینگ، خودش در پروسهی فیلمنامهنویسی دخالت داشته اما بنا به دلایل دیگری، فیلم به یک فاجعهی تمام عیار تبدیل شد که در ادامه میگوییم چه دلایل دیگری!
خشونتِ تعدیل شده!
استیون کینگ معلوم نیست بنا به چه دلایل شخصی یا شاید هم غیرشخصی دلش میخواهد همه چیز در داستانهایش در وحشیانهترین حالت ممکن و خشنترین شکل ممکن رقم بخورد! این مسئله در سری داستانهای درخشش (The Shining) و دکتر اسلیپ ( Dr Sleep) به کرات وجود دارد. این دو کتاب، منبع اقتباسی دو فیلم به همین نام بودهاند که خوشبختانه هر دو فیلم درجهبندی R پیدا کرده بودند. به این معنا که محتوای فیلم صرفا برای بزرگسالان تهیه شده است. صحنههایی در این دو فیلم وجود دارد که واقعا جرات میخواهد تماشای خشونتی که در برخی از سکانسها جریان دارد. با این حال شاید تعجب کنید که در کتاب، میزان تشریح و توصیف خشونت، ۱۰ برابر بیشتر از فیلم است. اینکه چطور کینگ میتواند در پسِ کلمات چنین حس خشونتی را منتقل کند، به هنر و استعداد ذاتیاش برمیگردد.
جهانی که نمیشناسیم
در برخی از آثار سینمایی اقتباس شده از رمانهای استیون کینگ، مسئلهای رخ میدهد که در مقیاس کلان، یک فاجعه یا مشکلی را به بار میآورد. فیلم Cell که قبلا هم به آن اشاره کرده بودیم، در این قسمت به شدت میلنگد. فیلم سلول که چند ستارهی مشهور مثل جان کیوسک و ساموئل ال.جکسون در آن بازی میکنند، در زمان نگارش این مقاله دارای نمرهی ۱۱ درصد در راتن تومیتوز، ۳۸ در متاکریتیک و ۴.۴ در IMDB است؛ در یک کلمه، فیلم فاجعه است اما چرا؟ طرح کلی داستانی دربارهی یک سیگنال موبایل است که آخرالزمانی را برپا میکند. مخاطبِ فیلم از خیلی اتفاقات این جهان تقریبا تخیلی که قرار بود ترسناک نیز باشد خبر ندارد. گویا استیون کینگ که خود سناریونویس این پروژه محسوب میشد مبنا را بر این گرفته بود که مخاطب فیلم بدون استثنا رمان Cell را خوانده بود، اما این فیلم به کارگردانی تاد ویلیامز به دلیل ضعفهای فنی متعدد حتی در زمینهی کارگردانی نیز ایرادات متعددی از خود نشان داد.
فاقد حس، فاقد روح
نویسنده میتواند در جملاتی که مینویسد، احساس مخاطبش را به شیوهای عمیقتر تحریک کند. برای مثال حسآمیزی، آرایهای است که رماننویس میتواند از آن به بهترین نحو در متون استفاده کند، اما سناریونویس صرفا میتواند در سناریوی خود پیشنهاد دهد که در نهایت امر کارگردان، فیلمبردار، عوامل صحنه و بازیگرها چطور رفتار کنند. آیا باید حسآمیزی کتاب و فیلم را مساوی با یکدیگر بدانیم؟ قطعا خیر. حسی که از مطالعه دریافت میکنیم بیشتر از حسی است که از فیلم میگیریم؛ به این دلیل که کلمات در ذهن، ماندگاری بیشتری دارند تا تصویر. این نکتهای است که لازم بود به آن اشاره کنیم.
در فیلم In the Tall Grass که استیون کینگ به همراه پسرش قصهی متنی را در قالب کتاب منتشر کرده بود، ما سلسله وقایعی را تماشا میکنیم که جذاب است. گیر افتادن عدهای در یک علفزار بلند، ایدهی به شدت جذاب و ترسناکی است اما فیلم تا چه اندازه میتواند روی حس و حال شما تاثیر بذارد؟ استیون کینگ در وصف خانهی مخوف پنیوایز در رمان It به شدت تلاش میکند تا حس یک مخروبهی نمور و خوفناک را توضیح دهد و در این امر به شدت موفق نیز بود، اما آیا کارگردان فیلم It روی این مسئله مانور میدهد؟ مسلما خیر چون صرف توصیف یک مکان یا شی، وقت و زمان میخواهد و کارگردان فیلم It برای گنجاندن اتفاقات اصلی داستان در بدنهی فیلم به شدت در مضیقه بود. اگر غیر این مسئله بود، هیچوقت فیلم It 2 ساخته نمیشد.
هزینهی گزاف
برای جلوههای ویژه و کامپیوتری قصههای استیون کینگ اغلب نیاز است تا از افکتهای متعددی استفاده شود. به همین ترتیب نیاز است تا اگر هم سناریونویس و کارگردان فیلم بخواهد جهانِ تخیلیِ رمان را به تصویر بکشند، جلوههای کامپیوتری زیادی مورد استفاده قرار گیرد؛ به دنبال این موضوع، نیاز است تا هزینههای اضافه بر سازمانی برای این امر در نظر گرفته شود. از آنجایی که کمپانیهای تهیهکننده اکثرا به یک سود مطمئن فکر میکنند، سرمایهگذاری هنگفت روی قصههای استیون کینگ، به یک نوع ریسک تبدیل شده است. به هر حال این رماننویس هر اندازه در نویسندگی و ادبیات توانسته موفق باشد، آثارش در دنیای سینما و تلویزیون چندان خوش اقبال نیستند. نمونهی بارز این اتفاق، سریال The Strand است که در زمان نگارش این مقاله نمرهی افتضاح ۵.۵ از IMDB را کسب کرده، در حالیکه منبع اقتباسیِ همین مینیسریال در وبسایت گودریدز توانسته نمرهی درخشان ۴.۳ از ۵ را از سوی کاربران دریافت کند. سوال اینجاست آیا واقعا تهیهکننده دلش میخواهد برای یک اثر اقتباسی، این همه ریسک را به جان بخرد؟ مسلما خیلی از کمپانیها دلشان نمیخواهد ضرر کنند.
نظر شما چیست؟ واقعا چرا تولید فیلم و سریال از روی آثار استیون کینگ کار سختی است؟ نظر و دیدگاهتان را با ما و دیگر خوانندگان این مقاله در رسانه سرگرمی به اشتراک بگذارید.
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید