فیلم The 16th Episode شاید از نگاه یک کودک ۱۲ ساله اثری بس ترسناک باشد اما از دید من و شما، حکم یک فیلم کمدی را دارد که در خوشبینانهترین حالت، شما را تنها کمی هیجانزده میکند.
به عنوان یک فیلم جمع و جور در سبک وحشت، «قسمت شانزدهم» مضمون جالبی دارد. در فیلم قرار است داستان چند یوتیوبر را تماشا کنید که برنامهای بر بستر یوتیوب تهیه میکنند اما از بد ماجرا، اپیزود شانزدهم برنامهشان به یک کابوس تبدیل میشود. کابوسی که شخصیتها حتی در خوابشان نیز فکر نمیکردند به آن دچار شوند.
جالب بودن مضمون و ایده یک فیلم اما به تنهایی کافی نیست و عمل آوردن یک ایده به یک اثر نمایشی، مثل رشد و پرورش یک نهال نحیف میماند که شاید در ابتدای امر، نه میوهای داشته باشد و نه سایهای اما پس از مدت زمانی به نسبت طولانی، زارع نتیجه زحمت بیشائبهاش را به چشم میبیند. قسمت شانزدهم حکایتی این چنینی دارد و ژِروم کوهن الیوار در نقش زارع، این نهال نوپا را نتوانست به درستی پر و بال بدهد.
فیلم با یک اتفاق جذاب و هیجانانگیز آغاز میشود و ما با شخصیتهای ناشناس ماجرا در یک رویداد تعقیب و گریز آشنا میشویم و در همین اثنا، تا حدودی اخلاق و خصوصیات رفتاریشان را نیز درک میکنیم. هر چند کارگردان در چند سکانس بعدیاش تلاش میکند ما را با شخصیتهای قصهاش بیشتر آشنا کند و به همین سبب دیالوگگوییهای زیادی را میشنویم بدون آنکه رویدادهای علت و معلولی حول محور آنها (به جز سکانس اول) رخ دهد. بنابراین روایت داستانی تا به نقطه شروع واقعیاش برسد، مدت زمان بسیار زیادی طول میکشد که شاید موجب سر رفتن حوصله بسیاری از سینمادوستان شود.
زمانی داستان آغاز میشود که آشنایی با یک کاراکتر مرموز، دست مایه یک رویداد عجیب میگردد. به قدری در این اتفاق، شخصیتها احمقانه رفتار میکنند که شک میکنیم آیا این فیلم برای کودکان ساخته شده یا بزرگسالان. مگر میشود یک مراسم جنگیری را با یک مراسم عروسی اشتباه بگیریم؟ از طرفی دیگر به قدری کاراکتر مرموز داستان با آن منزل مخوفش، جو ترسناکی را در بستر داستانی فراهم میکند که قطعا یک فرد عادی توان سکونت در آن مکان کذایی را پیدا نمیکند، چه برسد به چند یوتیوبر که مشغول به کار هستند.
انگیزه شخصیتهای داستانی به قدری ضعیف تعریف شده که تحمل روایت داستانی، کار به شدت سختی است
جدا از این موارد انگیزه شخصیتهای داستانی به قدری ضعیف تعریف شده که تحمل روایت داستانی، کار به شدت سختی است. یعنی اگر با فردی خصومت شخصی دارید، او را به یک شبنشینی دعوت کرده و سپس فرد بختبرگشته را وادار کنید تا قسمت شانزدهم را تا انتها تماشا کند. انگیزه ساختیِ شخصیتها به هیچ عنوان قابل قبول نیست. برای نمونه «اِینار» تنها با استناد به یک سری شنیدهها تصمیم میگیرد «هلن» را به تنهایی نجات دهد و از وقایع ترسناک ماجرا چیزی به نیروی پلیس گفته نشود تا مبادا بلایی سر هلن بیاید. همچنین حوادث پایانی داستان نیز بر پایه حماقت کاراکتر بازمانده شکل میگیرد. البته اگر بتوانیم آن سکانس انتهایی داستان را «پایان» قصه تعبیر کنیم.
بهرهبرداری از شگرد دوربین روی شانه برای فیلمبرداری دیگر به قدری طرفدار پیدا کرده که دیگر لازمه تولید هر فیلم وحشتناک در استفاده از این شگرد محسوب میشود. چرا که زاویه دید اول شخص از جانب کاراکتر قصه، با مغز و روح شما بازی میکند؛ چون شما تنها اطلاعاتی را در میبرید که شخصیتهای داستانی به آن آگاهی پیدا میکنند. با این اوصاف استفاده از این نوع تکنیک فیلمبرداری، بیشتر به درد فیلمنامههایی میخورد که به همین راحتی قابل پیشبینی نیستند و دست کم، تعلیق در پلانهای مختلف به وضوح احساس میشود. در قسمت شانزدهم نه تعلیق درست و حسابی حس میکنیم و نه داستان غافلگیری خاصی دارد که از زاویه دید شخصیت، انگشت به دهان بمانیم.
کارگردان در طراحی دیالوگهای شخصیتها اندکی رایحه طنز به گفتمانها اضافه میکند. در طول فیلم تماشا میکنیم که دو رفیق شگردهای کارگردانی و نگارش فیلمنامههای استاندارد سینمایی را به تمسخر میگیرند و به همین سبب این طرز تفکر به من و شما انتقال مییابد که کارگردان از انواع مختلف کلیشههای ژانر وحشت آگاهی کاملی دارد و با صحبت در رابطه با مولفههای رایج در ژانر وحشت میخواهد ساختارشکنیهای جالبی به نمایش بکشد اما آیا اولیوار توانسته از این پتانسیل ناب به نفع فیلم استفاده کند؟
در جواب به این سوال باید با قاطعیت «خیر» بگوییم. چرا که استفاده نابهجا از همان مولفههای کلیشهای مثل ترس آنی در موقعیت و زمانهای نادرست باعث شده مخاطب این اثر، در خوشبینانهترین حالت تنها کمی هیجانزده شود و نه بیشتر. خلق یک اتمسفر ترسناک نیز تنها به مدد به تصویر کشیدن ارواح و شخصیت جنزده داستانی تا حدودی پر و بال میگیرد و سایر عناصر فیلمنامه در ایجاد یک حس رازآلود و وحشتناک تاثیر چشمگیری ندارند.
با تمام این تفاسیر قسمت شانزدهم ایده بسیار جذابی دارد که بر همین اساس، به زیبایی شروع میشود اما در پایان، آنچه میماند تنها یک اعصاب خسته با ذهنی آشفته و پریشان برای شماست که چرا ۹۰ دقیقه از وقت گرانبهایتان را به پای این فیلم هدر دادید.
- ایده خوب
- شروع به نسبت قابل قبول
- بهرهبرداری از المانهای طنز به بدترین شکل ممکن
- انگیزههای بیمعنیِ شخصیتها
- روایت بسیار بد و احمقانه
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید