دو نقش اصلی فیلم با بازی قدرتمند سيدنی فلانيگان و تالیا رایدر بازی با سکوت و مکثهای مکرر است. همنشینی فیلمنامهی پرجزئیات و لحن ملودرام دیالوگهای هیتمن با استعداد باورنکردنی یکی از خوشقریحهترین بازیگران سالهای اخیر، بعید است شما را یک لحظه از تماشای داستان منصرف کند. ظرافت بازی بازیگران حس و حالی چون ديدن يک مستند را القا میکند؛ مستندی با موضوعی اساسی در جهان معاصر و يکی از جدیترين مسائل زنان در سالهای اخير؛ سقط جنين.
آيا فيلم Never Rarely Sometimes Always يک فيلم زنانه است؟ قطعا. آيا فیلمی ضد مرد است؟ میتواند باشد
از اصلیترین سوالاتی که پس از مواجهه با فیلم پیش میآید رابطهی اثر با دنیای مردانه است. آيا فيلم Never Rarely Sometimes Always يک فيلم زنانه است؟ قطعا. آيا فیلمی ضد مرد است؟ میتواند باشد. هيچ جلوهای از يک مرد خوب در قصه نيست؛ نه پدرخواندهی آتام که انگار دائمالخمر و انسانی بیاخلاق و هرزرفته است و نه حتی پسری که در انتهای فيلم ناجی دختران مانده در نیو یورک میشود. کمک او برای تهيهی پول بليط بيشتر برای ارضای تمايلاتش است تا بخششی صادقانه برای نجات انسانی دیگر. از ابتدای داستان و مسخره شدن آتام توسط گروهی از پسران تا بوسيدن دست دختران در فروشگاهی که آتام و اسکیلار در آن کار میکنند و حتی سکانس تعرض مرد در متروی نیویورک، همگی شاهدی بر اين ادعا هستند و مهمتر از همه فاش نشدن نام یا شخصیت فردی است که با آتام در رابطه بوده، انگار که او هر کسی میتوانسته باشد مهم این است که مرد بوده. در جايی از فيلم هم اسکالیر از آتام میپرسد تا حالا نشده آرزو کنی کاش پسر بودی؟ و آتام پاسخ میدهد: هميشه. فیلم هیچ امید یا نشانهای از وجود یک مرد خوب در قصه ندارد. این مسئله گرچه ممکن است به واسطهی راه افتادن جنبشهای فمینیستی اخیر به مذاق جشنوارهها خوش بیاید اما قطعا تا حدی فیلم را از واقعیت دور میکند.
فيلم Never Rarely Sometimes Always بدون احساس نياز به انتقال اطلاعاتی بيشتر به مخاطب، دو دختر را راهی سفری در نيويورک برای سقط جنين میکند، سفری که قرار بوده يک روز طول بکشد اما، همانند بقیهی چیزهای زندگی این دختران، آنطور که برنامه ريزی شده پيش نمیرود. فيلم بر خلاف قصههای مشابهاش، افراطی از خود در نمايش صحنهیهای جنسی نشان نمیدهد و فقط سعی میکند در چهارچوب قواعد خودساختهاش داستان را روايت کند؛ بی کم و کاست.
همانطور که در ابتدا اشاره کردم اکثر اطلاعات از طريق تصاوير به ما منتقل میشوند که اوجش رابطهی قابل درک و احساسی آتام و اسکیلار است. اتفاقی که در حيطهی کلمات نياز به واژههای زيادی داشت تا ما را درگير و همراه رابطهی اين دو نفر کند حالا به لطف تصاوير، الیزا هيتمن ما را در وسط کشف و شهودی از رابطهی دو انسان (يکی در حال کمک به ديگری) قرار میدهد که يکی از نقاط عطف قصه است. سر گذاشتن روی شانه، کنار هم قدم زدن، آرایش کردن و نحوهی رد و بدل کردن نگاهها، با نبوغی شگرف به کار گرفته شدهاند تا صحنههای فیلم هرگز، به ندرت، گاهی، همیشه مجالی برای هنرمندی بازیگران باشد.
در سکانس مطب دکتر مشاور در نیویورک، که به واقعگراترين حالت ممکن تصويربرداری و اجر شده، شاهد برونريزی و اعتراف آتام هستیم. زن مشاور (که برای مستندتر کردن صحنه از يک زن روانشناس واقعی استفاده شده) از آتام میخواهد تا در جواب به سوالاتی در رابطه با خود و روابطش از جملاتی چون هرگز، به ندرت، گاهی و هميشه استفاده کند و سيدنی فلانيگان -که اميدوارم در فصل جوايز، بخت يارش باشد- در اينجا برای اولين بار در طول فيلم احساساتش را برون میریزد و اشکریزان هر بار یکی از چهارکلمه را برای توصیف شرایطش انتخاب میکند.