فینچر از اِلمانهای زیادی استفاده کرده تا ساختار فیلمش، حداقل در ظاهر، شبیه همشهری کین به نظر برسد؛ هر دو داستان یک مرد را روایت میکنند. در اولی کین، گمشده در هیاهوی روزنامهها و آرمانهای بزرگ بربادرفته است و در دومی منک، نویسندهای خوشذوق، زیرک و خوش سر و زبان که در مجادلات بین شرکتهای بزرگ فیلمسازی هالیوود گیرکرده است. در شیوهی روایی نیز فینچر همچون ولز از فلشبکهای متعدد برای داستانسراییاش بهره گرفته است. فیلم همشهری کین و منک هر کدام یک اثر مجزا و مستقل محسوب میشوند. با این حال برای درک بهتر فیلم منک، توصیه بر این است تا فیلم همشهری کین را اگر ندیدهاید، ببینید و بعد به تماشای فیلم Mank و چگونگی پرورش ایدهی همشهری کین بنشینید.
فیلم Mank استادانه نقطه اتکای درامش را روی شخصیتها میگذارد، کاراکترهایی که چه در فیلمنامه و چه در قابهای کلاسیک فینچر به خوبی ساخته و پرداخته شدهاند
فیلم Mank از سال ۱۹۴۰ آغاز میشود، زمانی که منک (گری اولدمن) به دلیل جراحت و شکستگی پایش به مزرعهای در ویکتوریل کالیفرنیا نقل مکان کرده تا از رختخواب روی فیلمنامهای که ۶۰ روز برای نوشتن آن وقت دارد کار کند. منک در کنار خودش دستیاری جوان (لیلی کالینز) برای تایپ کردن و ویراستاری دارد. داستان او از جایی شروع میشود که منک سعی میکند ریشههای الهام داستان جدیدش را برای دستیار جوانش تشریح کند؛ اولین برخوردش با ماریون دیویس (آماندا سایفرد) معشوقهی ویلیام راندولف هرست (چارلز دنس) روزنامهنگار ثروتمند در سال ۱۹۳۰. قدرت سیاسی، روابط و جایگاه اجتماعی هرست باعث میشود تا منک با او دچار مشکل شود و لحظات دراماتیک فیلم در تقابل این دو رخ میدهد؛ هرست با حمایت از فرماندار فعلی کالیفرنیا، فرانک مریام و به دست آوردن رابطه برای افزایش توطئهها و حکمرانی رسانهایاش، تبدیل به جرقهای در ذهن منک برای خلق شخصیت چارلز فاستر کینِ تشنه قدرت میشود. منک بارها توسط هرست تحقیر میشود و در جایی که منک ایدهی داستانش را برای هرست شرح میدهد، او به جوش میآید و قصه منک را بیمصرف میخواند، که البته همان قصه چند سال بعد جایزه اسکار را برای منک به ارمغان میآورد.
فیلم Mank استادانه نقطه اتکای درامش را روی شخصیتها میگذارد؛ کاراکترهایی که چه در فیلمنامه و چه در قابهای کلاسیک فینچر به خوبی ساخته و پرداخته شدهاند و ما را با جهان بیگانهی داستان آشنا میکنند. منک به زودی و با واکنشهای اولیهاش نسبت به الکل و بذلهگویی ذاتیاش به عنوان شخصیتی قابل توجه در ذهن مخاطب جا باز میکند و با گذشت هر پرده از فیلم و بیشتر تماشا کردن رابطهی منک و همسرش سارا (تاپنس میدلتون) بیشتر دلبسته و طرفدارش میشویم و کنشهایش را بهتر درک میکنیم.