جان ویک

جان ویک | هر آنچه که باید از فرنچایز John Wick بدانید

بابایاگا، افسانه‌ای که تن دشمنان را به لرزه می‌اندازد

1%
  • 0/10
جان ویک | هر آنچه که باید از فرنچایز John Wick بدانید ۰ ۲۸ مرداد ۱۳۹۹ مقالات جانبی (سینمایی) کپی لینک

اگر از علاقه‌مندان به سینما باشید، بدون شک نام جان ویک را شنیده‌اید؛ فرنچایزی در سبک اکشن که توانسته به موفقیت‌های بسیاری دست یابد. این فرنچایز محصول تخیل یک فیلمنامه‌نویس آمریکایی به نام درک کولستاد (Derek Kolstad) است که از سال ۲۰۱۲ میلادی وارد حوزه‌ی فیلمنامه‌نویسی شد. او پس از تکمیل فیلمنامه‌ی Acolyte و فروختن به آن استودیوی ولتاژ پیکچرز، کار روی پیش‌نویس فیلمنامه‌ی جدیدش را آغاز کرد. داستان آن حول محور یک قاتل بازنشسته به نام John Wick می‌چرخید که به دنبال گرفتن انتقام است.

او پیش‌نویس را تکمیل کرد و برای تهیه‌کنندگان مختلف فرستاد. حداقل سه نفر از آنان نظر مثبتی نسبت به پیش‌نویس داشته و درخواست همکاری ارائه دادند.

درک کولستاد که به واسطه‌ی بازخوردهای مثبت بیش از پیش به نوشتن فیلمنامه مصمم شده بود، کار روی آن را آغاز کرد. او از فیلم‌های نوآر الهام گرفت و شخصیت اصلی را به یک ضدقهرمان تبدیل کرد؛ شخصیتی که به واسطه‌ی یک عامل خارجی از دنیای جرم و جنایت فاصله می‌گیرد اما بعد از حذف شدن آن، بار دیگر در مسیر قدیمی قدم می‌گذارد. کولستاد در نهایت فیلمنامه را تکمیل کرد و به استودیوی تاندر رد پیکچرز فروخت تا به یک فیلم سینمایی تبدیل شود؛ فیلمی که امروزه با نام John Wick شناخته می‌شود. این اثر که کیانو ریوز (Keanu Reeves) را در نقش اصلی خود داشت، از اواخر اکتبر سال ۲۰۱۴ میلادی به سینماهای آمریکا آمد و موفق شد در مقابل بودجه‌ی ۳۰ میلیون دلاری خود، ۸۰ میلیون دلار بفروشد. بدین ترتیب، استودیو با ساخت قسمت دوم موافقت کرد.

قسمت‌های دوم و سوم به ترتیب تحت عنوان John Wick: Chapter 2 و John Wick: Chapter 3 – Parabellum روی پرده‌ی نقره‌ای رفتند و در زمینه‌ی مالی، عملکرد بسیار بهتری را بر جای گذاشتند. در حال حاضر هم قسمت‌های چهارم و پنجم این فرنچایز محبوب مراحل ساخت را پشت سر می‌گذارند. در ادامه‌ی مقاله هر آنچه که باید درباره‌ی دنیای جان ویک بدانید نوشته شده است.

فیلم John Wick

کارگردان: چاد استاهلسکی

نویسنده: درک کولستاد

بودجه‌ی ساخت: ۲۰ الی ۳۰ میلیون دلار

میزان فروش: ۸۰ میلیون دلار

بازیگران: کیانو ریوز، مایکل نیکویست، ویلیام دفو، آلفی آلن و آدریان پالیکی

هلن که تقریبا مطمئن بود از بیماری لاعلاجش جان سالم به در نمی‌برد، یک سگ از نژاد بیگل خرید تا پس از مرگش در اختیار جان ویک قرار بگیرد. او قصد داشت با این کار به همسرش جان کمک کند تا سریع‌تر و راحت‌تر با از دست دادن عزیزترین فرد زندگی‌اش کنار بیاید. شخصیت اصلی داستان خیلی زود به سگ جدیدش که دیزی نام دارد وابسته شده و با آن از لحاظ روحی ارتباط برقرار می‌کند. جان که هدفی برای ادامه‌ی زندگی ندارد، روزهای خود را با مراقبت از دیزی و رانندگی با فورد موستانگ مک وان می‌گذراند. این شرایط ادامه دارد تا این‌که در پمپ بنزین با چند جوان روسی روبه‌رو می‌شود. یکی از آن‌ها که یوسف تاراسوف نام دارد، به شدت از موستانگ خوشش می‌آید. در نتیجه، توان خود را به کار می‌گیرد تا جان را به فروش آن متقاعد کند اما او نمی‌پذیرد.

او که از شنیدن پاسخ منفی عصبانی شده، تصمیم می‌گیرد به همراه زیردستانش به صورت مخفیانه به خانه‌ی جان ویک رفته و نه تنها به او درس عبرت بدهند، بلکه فورد موستانگ را هم بدزدند. این اتفاق رخ می‌دهد و در جریان دستبرد، نه تنها جان صدمه می‌بینید، بلکه دیزی هم کشته می‌شود؛ زیرا با دیدن سارقان شروع به پارس کرده بود. یوسف، خودرو را پیش اورلیو می‌برد تا شماره‌ی شناسایی آن را تغییر دهد. اورلیو که سریعا متوجه می‌شود این فورد موستانگ به چه کسی تعلق دارد، یک مشت به صورت یوسف زده و او را از تعمیرگاه بیرون می‌کند. مدت کوتاهی بعد از این اتفاق، جان پیش اورلیو آمده و درباره‌ی خودرویش پرس و جو می‌کند. او هم می‌گوید سرقت کار یوسف تاراسوف پسر ویگو تاراسوف (رئیس مافیای روس‌ها در نیویورک) بوده است.

ویگو که به وسیله‌ی اورلیو از اقدامات اخیر پسرش باخبر شده و به شدت عصبانی است، با مشت به شکم او می‌کوبد. سپس درباره‌ی شخصی که یوسف به خانه‌اش دستبرد زده صحبت می‌کند. او یک قاتل حرفه‌ای است و در گذشته برای او کار می‌کرد. جان با نام مستعار «بابایاگا» شناخته می‌شد. همکاری ویگو و جان ادامه داشت تا اینکه او با یک زن ملاقات کرده و در نتیجه، تصمیم می‌گیرد برای همیشه شغلش را کنار بگذارد. ویگو یک ماموریت غیرممکن به جان می‌دهد و می‌گوید در صورتی با بازنشستگی‌اش موافقت می‌شود که بتواند از پس کار خواسته شده بربیاید. جان هم تمامی اهداف مد نظر را طی مدت زمان تعیین شده به قتل می‌رساند. بدین ترتیب، جان به خواسته‌اش رسید و ویگو هم فرصت مناسبی را به‌دست آورد تا گروه مافیایی خودش را گسترش دهد.

پس از اتمام صحبت با پسرش، ویگو با جان تماس می‌گیرد تا شاید بتواند او را منصرف کرده و جلوی مرگ یوسف را بگیرد اما موفق نمی‌شود. در همین حین، ۱۲ مرد مسلح وارد خانه‌اش شده و تلاش می‌کنند او را به قتل برسانند اما جان همگی آن‌ها را می‌کشد. سپس، با فردی تماس می‌گیرد تا به خانه‌اش آمده و آثار درگیری مسلحانه را پاک کند. ویگو که از کشته شدن افرادش غافل‌گیر نشده، ۲ میلیون دلار برای سر او جایزه تعیین می‌کند و آن را به مارکوس استاد جان پیشنهاد می‌دهد. جان که به خوبی از قوانین دنیای تبهکاران اطلاع دارد، به هتل کانتیننتال می‌رود. هیچ یک از تبهکاران اجازه ندارند در این مکان به قتل فرد دیگری اقدام کنند. ویگو که از این موضوع مطلع می‌شود، جایزه را افزایش می‌دهد تا بدین ترتیب قاتلان را به سوء قصد در هتل کانتیننتال ترغیب کند.

وینستون، مدیر هتل کانتیننتال به جان ویک می‌گوید یوسف در باشگاه The Red Circle بوده و به شدت تحت محافظت است. جان به راحتی وارد باشگاه شده و حتی به یک قدمی یوسف می‌رسد اما شرایط مطابق انتظار پیش نرفته و در نهایت با زخمی در ناحیه‌ی شکم به هتل بازمی‌گردد. خانم پرکینز یکی از قاتلین مشهور به واسطه‌ی پیشنهاد بالای ویگو تاراسوف وسوسه شده و حاضر می‌شود با زیر پا گذاشتن قوانین، وارد اتاق شده و به جان شخصیت اصلی سوء قصد کند. مارکوس که با یک سلاح تک‌تیرانداز در ساختمان روبرویی بوده، قبل از این‌که پرکینز دست به اقدامی بزند، به بالشت شلیک می‌کند تا بدین ترتیب به جان اخطار داده باشد. جان در یک نبرد تن به تن پرکینز را شکست داده و سپس در اختیار هری یکی دیگر از قاتلان حرفه‌ای قرار می‌دهد تا مطابق قانون با پرکینز برخورد شود. البته پرکینز موفق می‌شود هری را کشته و فرار کند.

جان ویک قبل از اینکه خانم پرکینز را با هری تنها بگذارد، محل پول‌های ویگو را از زیر زبانش بیرون می‌کشد. او سپس به کلیسای Little Russia رفته و تمامی مدارک و پول‌های نقدی که در آنجا مخفی شده بود را نابود می‌کند. در همین حین، ویگو و تیمش سر می‌رسند. اگرچه جان خودش را برای درگیری مسلحانه آماده کرده بود اما نهایتا گرفتار می‌شود. در حالی که جان به صندلی بسته شده، ویگو شروع به صحبت می‌کند و سپس محل را ترک کرده و به کریل اجازه می‌دهد تا کار جان را تمام کند اما مارکوس بار دیگر دخالت کرده و به شخصیت اصلی داستان کمک می‌کند تا فرار کند. جان در حین فرار ویگو را پیدا کرده و او را مجبور می‌کند تا مخفی‌گاه پسرش را لو دهد. سپس به مخفی‌گاه رفته و پس از کشتن محافظ‌ها، یوسف را به قتل می‌رساند.

خانم پرکینز که طی اتفاقی از ارتباط بین مارکوس جان ویک باخبر شده، به ویگو اطلاع می‌دهد. او هم به همراه افرادش به خانه‌ی استاد جان رفته و پس از شکنجه کارش را تمام می‌کند؛ زیرا او برخلاف وعده‌اش نه تنها جان را نکشت، بلکه دوبار به او کمک کرد تا جان سالم به در ببرد. در همین بین، وینستون به سراغ خانم پرکینز رفته و کارش را تمام می‌کند. او قوانین دنیای تبهاکاران را با تلاش برای قتل جان در هتل کانتیننتال زیر پا گذاشته بود. جان تصمیم گرفته بود کاری با ویگو نداشته باشد اما پس از اینکه استادش را به قتل رساند، برنامه‌هایش تغییر می‌کند. او به واسطه‌ی وینستون از نقشه‌ی فرار ویگو باخبر می‌شود. در نتیجه، تصمیم می‌گیرد در بین راه او را غافل‌گیر کرده و بکشد. اتفاقی که سرانجام رخ می‌دهد.

جان ویک که در جریان درگیری زخمی شده، وارد یک کلینیک حیوانات خانگی می‌شود تا زخم‌هایش را پانسمان کند. در آنجا به طور اتفاقی با یک سگ جدید مواجه شده و تصمیم می‌گیرد آن را همراه خود ببرد.

فیلم John Wick: Chapter 2

کارگردان: چاد استاهلسکی

نویسنده: دریک کولستاد

بودجه‌ی ساخت: ۴۰ میلیون دلار

میزان فروش: ۱۷۱ میلیون دلار

بازیگران: کیانو ریوز، لارنس فیشبرن، ایان مک‌شین و روبی رز 

در ابتدای قسمت دوم، جان ویک به تعمیرگاه آبرام آراستوف برادر ویگو آراستوف رفته و فورد موستانگ مک وان را پیدا می‌کند. پس از کشتن افراد آبرام به سراغ خود او می‌رود و اعلام صلح می‌کند تا خون و خونریزی پیش از این ادامه پیدا نکند؛ زیرا خصومت شخصی‌ای با او ندارد. فردای آن روز، اورلیو به همراه یک چرثقیل به خانه‌ی جان می‌آید و خودرویش را برای تعمیر می‌برد. فورد موستانگ در جریان درگیری‌های دیشب به شدت آسیب دیده بود. پس از این‌که اورلیو آنجا را ترک کرد، جان سلاح‌هایش را جمع کرده و داخل یک نایلون می‌گذارد تا بار دیگر هر چیزی که به گذشته‌اش مربوط می‌شود را زیر زمین دفن کند. به محض این‌که بتن‌کاری زمین تمام می‌شود، زنگ درب ورودی به صدا در می‌آید.

سانتینو دی‌آنتونیو (یکی از اعضای ارشد گروه‌های تبهکاری در ایتالیا) به همراه تعدادی از افرادش به ملاقات جان ویک آمده است. سانتینو در جریان صحبت‌های خود به جان یادآوری می‌کند که اگر کمک‌های او نبود جان هرگز نمی‌توانست آن ماموریت غیرممکن را انجام داده و از دنیای تبهکاران خارج شود. از همین رو، از جان درخواست کمک می‌کند اما او نمی‌پذیرد. سانتینو سپس نشانه را روی میز می‌گذارد که یک نوع سوگند بوده و به خون جان آغشته شده است. وقتی یک فرد نشانه را به خون خود آغشته می‌کند و در اختیار فرد دیگری می‌گذارد، در عمل به او قول داده که در صورت به وجود آمدن مشکلی کمک کند. جان که اصرار دارد بازنشسته شده، باز هم نمی‌پذیرد. سانتینو آنجا را ترک می‌کند اما به افرادش دستور می‌دهد خانه‌ی جان را به آتش کشیده و با خاک یکسان کنند.

جان که جایی برای ماندن ندارد، به هتل کانتیننتال می‌رود. شخصیت اصلی داستان قبل  از مستقر شدن در اتاق خود به سراغ وینستون می‌رود و ماجرا را با او در میان می‌گذارد. وینستون هم می‌گوید دو قانون در دنیا تبهکاری وجود دارد که هیچ فردی اجازه ندارد آن‌ها را زیر پا بگذارد. در غیر این‌صورت، عواقب بدی در انتظارش خواهد بود: ریختن خون در هتل کانتیننتال و محترم شمردن نشانه. جان که متقاعد شده، با بی میلی به ملاقات سانتینو دی‌آنتونیو می‌رود. سانتینو از جان درخواست می‌کند تا خواهرش جیانا دی‌آنتونیو را به قتل برساند تا بدین ترتیب بتواند جایگاه او در دیوان عالی را تصاحب کند (در سراسر جهان ۱۲ گروه مافیایی اصلی وجود دارد که هر کدام یک نماینده در دیوان عالی دارند و جیانا نماینده‌ی مافیای ایتالیا است). سانتینو همچنین آرس محافظ شخصی خودش را به رم می‌فرستد تا از به پایان رسیدن ماموریت اطمینان پیدا کرده و در نهایت جان را به قتل برساند.

جان پس از سفارش تجهیزات و لباس‌های مورد نیاز و دریافت آن‌ها، به جشن تاج‌گذاری جیانا دی‌آنتونیو نفوذ کرده و در اتاق پرو با هدف مورد نظر مواجه می‌شود. جیانا که می‌داند هیچ شانسی در برابر جان ندارد، ترجیح می‌دهد شاهرگ خود را بریده تا با دست‌های خودش به زندگی پایان دهد. پس از این‌که جیانا به واسطه‌ی خونریزی مرد، جان به سر او شلیک می‌کند تا بدین ترتیب ماموریت خواسته شده را به سرانجام برساند. شخصیت اصلی داستان در حین خروج از محل برگزاری جشن با کاسیان بادیگارد شخصی جیانا ملاقات می‌کند. پس از گفتگویی کوتاه، کاسیان متوجه می‌شود که جان برای کشتن جیانا به رم آمده است. از همین رو، درگیری مسلحانه‌ای میان آن‌ها شکل می‌گیرد. جان از دست کاسیان فرار کرده و وارد دخمه‌ها می‌شود اما آنجا مورد حمله‌ی آرس و افرادش قرار می‌گیرد که برای او کمین کرده بودند. جان اکثر افراد ارس را می‌کشد و در حین فرار بار دیگر با کاسیان مواجه می‌شود. پس از نبرد تن به تن برای مدت کوتاهی، مجبور می‌شوند دست از تلاش برای کشتن یکدیگر بردارند؛ زیرا به‌طور اتفاقی وارد هتل کانتیننتال در رم شده‌اند.

آن دو که اجازه‌ی درگیری ندارد، به کافه رفته و نوشیدنی سفارش می‌دهند. جان در حین خوردن نوشیدنی دلیلش برای کشتن جیانا دی‌آنتونیو را توضیح می‌دهد. با این حال، کاسیان قسم خورده که دست از تلاش برای گرفتن انتقام رئیسش برندارد. به محض بازگشت جان به نیویورک، سانتینو دی‌آنتینو به بهانه‌ی قتل خواهرش جایزه‌ای ۷ میلیون دلاری را برای سر او تعیین می‌کند. در نتیجه، قاتلان بیشماری روی کشتن شخصیت اصلی داستان هدف‌گذاری می‌کنند.. در همین حین هم جان مجبور می‌شود بار دیگر با کاسیان روبرو شود. جان اینبار صدمه‌ی مرگباری را به محافظ جیانا وارد می‌کند. او فرصت دارد کار را تمام کند اما به واسطه‌ی احترامی که برای کاسیان قائل است، او را زنده گذاشته و محل را ترک می‌کند. جان که در جریان درگیری با قاتلان زخمی شده و راهی برای بیرون آمدن از شرایط کنونی ندارد، به سراغ رئیس یکی از گروه‌های تبهکاری و زیرزمینی می‌رود.

افراد باوری کینگ زخم‌های جان ویک را پانسمان کرده و به او سرم وصل می‌کنند تا حالش بهتر شود. پس از به هوش آمدن، به سراغ باوری کینگ رفته و او هم محل اختفای سانتینو دی‌آنتینو را لو می‌دهد. جان به موزه‌ی هنر رفته و افراد مسلح و همچنین آرس را می‌کشد اما سانتینو موفق به فرار شده و نهایتا خودش را به هتل کانتیننتال می‌رساند؛ زیرا می‌داند جان اجازه‌ی کشتن در آنجا را ندارد. سانتینو پس از ملاقات با جان به او می‌گوید هرگز قصد ترک هتل را ندارد و باقی عمرش را در اینجا خواهد ماند. جان هم علی‌رغم اخطار وینستون به فرق پیشانی سانتینو شلیک کرده و کار را تمام می‌کند. وینستون برای جان توضیح می‌دهد که طبق قانون دنیای تبهکاری، جایزه‎‌ی تعیین شده دو برابر می‌شود و افراد عضو در سراسر جهان پیشنهاد مربوطه را دریافت می‌کنند. جان همچنین از جامعه‌ی تبهکاری طرد می‌شود و دیگر قادر نخواهد بود از خدمات آن مانند تهیه‌ی انواع سلاح یا کت و شلوارهای ضد گلوله بهره‌مند شود.

وینستون بنا به دلایلی یک نشانه به جان ویک می‌دهد تا در شرایط اضطراری بتواند از آن استفاده کند. همچنین رسمی شدن دستور برای قتل او را یک ساعت به تاخیر می‌اندازد.

فیلم John Wick: Chapter 3 – Parabellum

کارگردان: چاد استاهلسکی

نویسنده: درک کولستاد

بودجه‌ی ساخت: ۷۵ میلیون دلار

میزان فروش: ۳۲۶ میلیون دلار

بازیگران: کیانو ریوز، هلی بری، آسیا کیت دیلون، لنس ردیک و آنجلیکا هیوستون

کمتر از یک ساعت از اتفاقات قسمت دوم می‌گذرد و جان ویک همچنان توسط قاتلین دنیای تبهکاری تحت تعقیب قرار دارد. قبل از این‌که به دلیل کشتن غیرمجاز یکی از اعضای دیوان عالی در هتل کانتیننتال رسما از دنیای تبهکاری طرد و مبلغ جایزه دو برابر شود، به کتابخانه‌ی عمومی می‌رود تا دو چیز را بردارد: یک نشانه و یک صلیب. او نشانه و صلیب را پیدا می‌کند اما در همین حین مورد حمله‌ی یکی از قاتلین قرار می‌گیرد؛ قاتلی که ارنست نام داشته و از قد بسیار بلندی برخوردار است. جان موفق می‌شود کار او را بسازد اما به شدت زخمی شده است. از همین رو، به سراغ یک دکتر می‌رود تا زخم‌هایش را مداوا کند اما قبل از این‌که روند پانسمان به پایان برسد، فرصت به پایان رسیده و جان رسما یک «طردشده» نام می‌گیرد. در نتیجه، مجبور می‌شود باقی پانسمان را خودش را انجام داده و نهایتا دو گلوله به دکتر شلیک می‌کند تا کسی نتواند او را به کمک به یک فرد طرد شده محکوم کند.

جان به محض خروج از محل کار دکتر، تحت تعقیب گروهی از تبهکاران قرار می‌گیرد. او مجبور می‌شود در یک مغازه‌ی عتیقه‌فروشی با آن‌ها مواجه شده و همه‌شان را بکشد. سپس، به سمت تالار اجرای رقص باله حرکت می‌کند. مطابق انتظار، در حین راه با گروه دیگری از تبهکاران ملاقات می‌کند که پس از یک تعقیب و گریز در خیابان از شرشان خلاص می‌شود. در ابتدا جان را به داخل راه نمی‌دهند اما پس از نشان دادن نشانه و صلیب او را پیش یک زنی سالمند با نام مستعار کارگردان می‌برند. جان صلیب را نشان داده و درخواست کمک می‌کند اما کارگردان نمی‌پذیرد؛ زیرا در صورت کمک قوانین دیوان عالی را زیر پا می‌گذارد. جان، نام واقعی خود، یعنی جاردانی جونوویچ را به زبان آورده و سپس می‌گوید فرزند بلاروس است. از همین رو، کارگردان باید به او کمک کند. او نهایتا می‌پذیرد که جان ویک را به طریقی امن و بدون دردسر به کازابلانکا ببرد.

در همین حین، یکی از افراد دیوان عالی که با نام مستعار قاضی شناخته می‌شود، نخست با وینستون و سپس با باوری کینگ ملاقات کرده و هر دو را به خاطر کمک به جان ویک مجازات می‌کند. او به هر دو هفت روز وقت می‌دهد تا کارهای خود را انجام دهند. پس از آن، اشخاص جانشین معرفی خواهند شد. قاضی همچنین یک قاتل ژاپنی به نام زیرو را استخدام می‌کند تا به دنبال جان بگردد. زیرو به همراه افرادش به ملاقات کارگردان رفته و پس از کشتن نگهبانان، دستانش را به وسیله‌ی شمشیر سوراخ می‌کند. جان که موفق شده به کازابلانکا برسد، به ملاقات سوفیا دوست قدیمی و مدیر هتل کانتیننتال در مراکش می‌رود. جان در بدو ملاقات، نشانه را از جیب خود بیرون آورده و روبروی سوفیا می‌گیرد. شخصیت اصلی داستان می‌گوید زمانی به او کمک کرده و حالا وقت جبران است. سوفیا، درخواست را می‌پذیرد و جان را پیش بردا رئیس سابقش می‌برد.

جان در جریان ملاقات با بردا درخواست ملاقات با ارشد (بالاترین مقام در دنیای تبهکاری که از اعضای دیوان عالی هم قدرتمندتر است) را مطرح می‌کند. بردا هم پس از بیان جملاتی می‌گوید در صورتی جان می‌تواند ارشد را ببیند که به صحرا رفته و آنقدر راه برود تا بی‌هوش شود. در عوض، بردا می‌گوید یکی از سگ‌ها را باید نگه دارد اما سوفیا نمی‌پذیرد؛ زیرا علاقه‌ی بسیاری به هر دو سگش دارد. بردا که از چنین تصمیمی عصبانی شده، به سگ شلیک کرده تا به سوفیا درس عبرت بدهد. اگرچه سگ یک پوشش ضد گلوله به تن داشته و جان سالم به در می‌برد اما این اقدام عصبانیت سوفیا را به همراه دارد. در نتیجه، یک درگیری مسلحانه شکل می‌گیرد. آن‌ها با کشتن افراد بردا نهایتا از قلعه خارج شده و سپس با ماشین به سمت صحرا حرکت می‌کنند. پس از رسیدن به صحرا، سوفیا برمی‌گردد اما جان در حالی که یک بطری آب در دستانش گرفته، قدم زدن را آغاز می‌کند تا نهایتا از هوش برود. در همین حین، قاضی به همراه زیر و افرادش بار دیگر سراغ باوری کینگ رفته و پس از کشتن افرادش او را مجازات می‌کنند؛ زیرا برخلاف هشدار، تسلیم نشده بود.

جان ویک به خواسته‌ی خود می‌رسید و پیش ارشد برده می‌شود. او از جان می‌پرسد چرا می‌خواهد زنده بماند. جان هم در پاسخ می‌گوید می‌خواهد یاد و خاطره‌ی همسرش را زنده نگه دارد. ارشد به یک شرط با درخواست جان موافقت می‌کند: به نیویورک برگشته، وینستون را به قتل برساند و تا پایان عمرش به دیوان عالی خدمت کند. جان در راستای اثبات تعهدش، انگشت حلقه را قطع کرده و حلقه‌ی ازدواجش را به ارشد می‌دهد. او سپس به نیویورک بازمی‌گردد. به محض بازگشت با زیرو و افرادش مواجه می‌شود. پس از یک تعقیب و گریز خونین نهایتا خودش را به هتل کانتیننتال می‌رساند؛ جایی که زیرو و افرادش اجازه‌ی تهاجم به او را ندارند. در همین بین، قاضی بار دیگر سر می‌رسد. از وینستون می‌پرسد آیا تصمیم به استعفا گرفته یا خیر. او با جواب منفی مواجه می‌شود. سپس از جان می‌پرسد آیا وینستون را مطابق وعده‌اش می‌کشد یا خیر. جان هم پاسخش منفی است؛ زیرا نمی‌خواهد به عنوان یک قاتل بمیرد، بلکه می‌خواهد به عنوان مردی بمیرد که عاشقِ معشوقه‌اش بود. با شنیدن جواب‌های منفی، قاضی یک حکم جدید صادر می‌کند: حذف هتل نیویورک از لیست هتل‌های کانتیننتال. بدین ترتیب، نیروهای دیوان عالی و همچنین زیرو و افرادش بدون هیچ گونه نگرانی‌ای می‌توانند وارد آنجا شده و با وینستون و John Wick درگیر شوند.

جان به همراه دستیار وینستون تمامی نیروهای مسلح را می‌کشند. جان سپس به مقابله با زیرو و افرادش پرداخته و کار آن‌ها را می‌سازد. شخصیت اصلی داستان سپس به سراغ وینستون می‌رود که مشغول صحبت با قاضی است. در ادامه مشخص می‌شود وینستون همچنان به دیوان عالی وفادار است اما قصد داشته با ایستادن مقابل آن‌ها نشان دهد فرد دست و پا بسته‌ای نیست و به راحتی نمی‌توانند هتل را از او بگیرند. در نتیجه، وینستون چندین بار به جان شلیک می‌کند. جان هم از بالای ساختمان به پایین پرتاب می‌شود اما جان سالم به در می‌برد. افراد باوری کینگ او را پیدا کرده و پیش رئیسشان می‌برند. آن دو اکنون قصد دارند با کمک هم از وینستون، قاضی و دیوان عالی انتقام بگیرند.

معرفی شخصیت‌های فرنچایز John Wick

جان ویک: اگرچه سه فیلم بر اساس این فرنچایز ساخته شده اما تقریبا چیزی درباره‌ی شخصیت اصلی به مخاطب گفته نمی‌شود. تنها در بخشی از فیلم John Wick: Chapter 3 – Parabellum مشخص می‌شود که نام واقعی شخصیت اصلی جاردانی جوونویچ بوده و  پسری یتیم از طایفه‌ی روسکا روما متعلق به کشور بلاروس است. کارگردان که گروه مافیایی روسکا روما را اداره می‌کند، او را زیر پال و پر خود گرفت و نهایتا به ایالات متحده‌ی آمریکا آورد. او پس از ورود به این کشور هنرهای رزمی را یاد گرفت و نام خود را به جاناتان ویک تغییر داد. او بنا به دلایلی نامشخص گروه روسکا روما را ترک کرد.

با توجه به خالکوبی‌هایی که روی بدن جان ویک قابل مشاهده هستند، می‌توان به این نتیجه رسید که او بعد از ترک روسکا روما به ارتش آمریکا، احتمالا نیروهای ویژه پیوسته است. او همچنین ساعت خود را برعکس می‌بندد. این عادت را می‌توان دلیلی دیگر بر عضویت او در نیروهای مسلح در نظر گرفت. اینطور که به نظر می‌رسد، جان بنا به دلایلی تصمیم گرفت از ارتش جدا شده و به نیویورک بازگردد. با گذشت مدتی، به یک قاتل حرفه‌ای تبدیل شد که به واسطه‌ی مهارت بالایش «بابایاگا» نام گرفت. شهرت بالایش همچنین باعث شد از سوی روسای گروه‌های جنایتکاری احترام بسیاری به‌دست آورد. این احترام، تنها نتیجه‌ی شهرت بالایش نبود. آن‌ها همچنین ترجیح می‌دادند تا جای ممکن از تقابل با این قاتل بالفطره دوری کنند.

جان ویک طی اتفاقاتی با ویگو تاراسوف آشنا و به یکی از قاتلین اصلی گروه مافیایی‌اش تبدیل شد. شخصیت اصلی فرنچایز در همین حین با دیگر روسای مافیایی مرتبط با دیوان عالی هم همکاری کرد که نتیجه‌اش آشنایی با شخصیت‌های مختلفی از جمله کاسیان، خانم پرکینز و سوفیا بوده است. جان یک بار دختر سوفیا را از دست گروه‌های رقیب نجات داد. سوفیا هم در مقابل یک نشانه را به خون خود آغشته کرد و به جان سپرد تا بدین ترتیب، دین خود را نسبت به او نشان دهد. جان سرانجام با زنی به نام هلن ملاقات کرد و عاشقش شد. او تصمیم گرفت زندگی خود به عنوان یک قاتل را کنار گذاشته و سال‌های باقی مانده از عمرش را با این زن بگذراند. ویک موضوع را با ویگو در میان می‌گذارد و او هم می‌گوید خروج از دنیای تبهکاری که زیر نظر دیوان عالی مدیریت می‌شود، به همین سادگی نیست.

جان که برای رسیدن به هلن مصمم است، ماموریت غیرممکن را می‌پذیرد. او دستور گرفته بود تمامی رقبای ویگو را تنها در یک شب به قتل برساند. شخصیت اصلی که به خوبی از چالش‌های موجود در این عملیات باخبر بود، به سراغ سانتینو دی‌آنتونیو رفت و از او درخواست نیروی کمکی کرد. او هم به شرط دریافت نشان آغشته به خون، درخواست را پذیرفت. جان نهایتا ماموریت را به پایان رسانده و به خواسته‌اش می‌رسد. او سال‌های بعد را با آرامش و در کنار هلن می‌گذارند تا اینکه همسرش را در اثر ابتلا به یک نوع سرطان از دست می‌دهد.

نقاط قوت جان ویک

  • آمادگی بدنی بسیار بالا: جان از آن دسته افرادی است که سعی می‌کند خودش را روی فرم نگه داشته و همیشه میزان مشخصی از تمرین را در برنامه‌ی زندگی خود دارد. به همین دلیل هم قدرت، سرعت، چابکی، سرعت برای نشان دادن عکس‌العمل، تحملش در برابر درد و استقامتش برای فردی در سن او در سطح بسیار بالایی قرار دارد.
  • مهارت بالا در کشتن: جان ویک که در گذشته عضو نیروی ارتش بوده و حالا هم به عنوان بابایاگا شناخته می‌شود، یک قاتل بالفطره، قابل‌احترام و اسطوره‌ای است. او برای پایان دادن به همکاری‌اش با دنیای تبهکاری، ماموریتی را به سرانجام رساند که از دید ویگو تاراسوف غیرممکن به نظر می‌رسید. او همچنین طبق شنیده‌ها سه نفر را در یک کافه و با تنها یک مداد به قتل رساند. پس از مرگ همسرش هم تقریبا ۳۰۰ نفر را با استفاده از انواع مختلف ابزارها از جمله سیم، سلاح، تبر، چاقو، مواد منفجره، کتاب و خودرو به قتل رساند. این موضوع نشان می‌دهد هیچ وسیله‌ای نباید در دسترس جان ویک قرار داشته باشد؛ زیرا او قادر است با همان وسیله هم تعداد قابل‌توجهی مامور آموزش دیده را از پا در بیاورد.
  • مهارت بالا در هنرهای رزمی: جان ویک مهارت بالایی در جوجیتسو برزیلی، جودو، جوجوتسو، سامبو، آیکیدو، آیکی-جیتسو، گان-جیتسو، کار-فو و شینوبی-ایری دارد. مهارت بالا در انواع مختلف هنرهای رزمی باعث شده تا جان ویک نه تنها قادر باشد همزمان چند هدف را از پا در بیاورد، بلکه بتواند خودش را با سبک مبارزه‌ی حریف وقف بدهد. همین ویژگی بارز هم منجر شد از پس کاسیان و زیرو بربیاید؛ افرادی که سبک مبارزه‌ی کاملا متفاوتی دارند.
  • مهارت بالا در مخفی‌کاری: جان به شدت حافظه‌ی قوی‌ای دارد. در نتیجه، بدون همراه داشتن نقشه می‌تواند تمامی راه‌های ورود و خروج یک ساختمان را حفظ کرده و از آن‌ها برای پیشبرد ماموریت خود بهره ببرد. این موضوع به خوبی صحنه‌ی درگیری مسلحانه در دخمه‌ها دیده می‌شود.
  • شهرت زیاد: شهرت جان ویک به عنوان مردی که یک ماموریت غیرممکن را به پایان رسانده باعث شده بسیاری از افراد از مبارزه با او احساس ترس کنند. همین موضوع هم باعث می‌شود در مقابل او عملکرد چندان مناسبی نداشته باشند. البته همه‌ی دشمنان جان بدین شکل نیستند و بسیاری از آن‌ها نگاهی بالا به پایین نسبت به او دارند.
  • هوش و اطلاعات بالا: جان ویک بدون شک از هوش بالایی برخوردار است. همین ویژگی هم او را قادر ساخته در شرایط سخت تصمیمات درست و منطقی‌ای را اتخاذ کنند. او همچنین بدون مشکل و به شکلی روان می‌تواند به زبان‌های انگلیسی، روسی، ایتالیایی، عربی، ژاپنی، اندونزیایی و عبری صحبت کند. در ضمن، شخصیت اصلی فرنچایز اطلاعات بسیار خوبی پیرامون آناتومی بدن انسان و پزشکی دارد. برای اثبات این ادعا کافی است به صحنه‌های معالجه‌اش در قسمت سوم نگاهی بیاندازید. او دقیقا به همان نقاطی از بدن دکتر شلیک کرد که می‌بایست شلیک می‌کرد. همچنین توانست بدون کمک دکتر زخمش را بخیه بزند.
  • حرفه‌ای‌گری: جان می‌داند چه زمانی دست از مبارزه بردارد، با چه کسی مانند دوست رفتار کند و چه زمانی هم تا پایان مبارزه کند. او همچنین عملکرد خوبی در برقراری روابط اجتماعی دارد. به واسطه‌ی همین ویژگی هم توانست سانتینو دی‌آنتونیو را برای کمک کردن متقاعد کند.
  • مصمم بودن: وقتی جان هدفی را برای خود تعیین می‌کند، تمام تمرکزش را روی آن می‌گذارد و اصلا برایش اهمیتی ندارد چه موانعی بر سر راهش قرار دارند. همین ویژگی هم باعث شد برای رسیدن به هلن، یک ماموریت غیرممکن را به اتمام برساند.

نقاط ضعف جان ویک

  • تمایل شدید برای گرفتن انتقام: گرفتن انتقام، بزرگ‌ترین ضعف جان ویک به شمار می‌رود؛ ویژگی‌ای که باعث شد اتفاقات تمامی فیلم‌های این فرنچایز رقم بخورند.
  • اعتماد به نفس بیش از حد بالا: جان ویک در پایان قسمت دوم به وینستون می‌گوید هر کسی که به سراغش بیاید را خواهد کشت. بیان چنین جمله‌ای نشان‌دهنده‌ی اعتماد به نفس بالا است. اعتماد به نفس بالا معمولا دست کم گرفتن رقبا را در پی دارد؛ موضوعی که می‌تواند به ضرر جان تمام شود.
  • مصمم بودن: مصمم بودن هم یک نقطه قوت و هم یک نقطه ضعف به شمار می‌رود. اینکه چرا نقطه قوت به شمار می‌رود را توضیح داده‌ایم و احتمالا حالا برای شما سوال شده چرا چنین ویژگی‌ای باید در زمره‌ی نقاط منفی قرار بگیرد؟ شرایطی را تصور کنید که جان ویک می‌تواند با دست از تلاش کشیدن، همه چیز را تمام کند اما مصمم بودن او باعث می‌شود تا اوضاع نابسامان ادامه یابد. نمونه‌اش، قتل سانتینو دی‌آنتونیو در هتل کانتیننتال است.

شخصیت‌های مکمل و منفی John Wick

شخصیت‌های مکمل و منفی مجموعه‌ی جان ویک را در سه بخش مجزا به ترتیب سال اکران فیلم‌ها معرفی می‌کنیم:

فیلم اول جان ویک

هلن ویک: هلن، همسر جان است. او یک عکاس مشهور بود و در یک دستوران با جان ملاقات کرده و به تدریج عاشق او ‌می‌شود. آن‌ها نهایتا ازدواج کرده و لحظات بسیار خوبی را در کنار هم رقم زدند. این شرایط دوام چندانی نداشت و هلن با گذشت تنها پنج سال به سرطان مبتلا شد و جان خود را از دست داد.

وینستون: او صاحب شعبه‌ی نیویورک هتل کانتیننتال است؛ هتلی که یک مکان بی‌طرف بوده و قاتلان استخدام شده اجازه‌ی درگیری در آن را ندارند. او در قسمت‌های اول و دوم فرنچایز به عنوان دومین شخصیت مثبت و مهم داستان حضور دارد اما در قسمت سوم طی یک پیچش داستانی، به اصلی‌ترین آنتاگونیست تبدیل می‌شود. او با این حرکت نشان داد دوستی با جان ویک تماما بر اساس منافع شخصی‌اش بوده است. از ویژگی‌های بارز وینستون می‌توان به روابط قوی، مهارت در تیراندازی و صحبت به دو زبان انگلیسی و ایتالیایی اشاره کرد. از آن‌جایی که افراد زیادی از هتل استفاده کرده‌اند، او توانسته با افراد حائز اهمیت دنیای تبهکاری رابطه‌ی کاری برقرار کند. او همچنین در پایان قسمت سوم طی یک حرکت غافل‌گیرانه به جان شلیک کرد که همه‌شان دقیق بودند. این موضوع نشان می‌دهد وینستون مهارت بالایی در استفاده از سلاح‌های گرم نیز دارد.

چارون: او یکی از کارمندان اصلی شعبه‌ی نیویورک هتل کانتیننتال به شمار می‌رود. او احترام بسیاری برای جان ویک قائل است. این موضوع دو بار نشان داده می‌شود: بار اول، زمانی است که چارون می‌پذیرد برخلاف قوانین هتل از سگ جان ویک محافظت کند؛ بار دوم هم زمانی است که چارون به جان می‌گوید آشنایی و همکاری با او افتخار بزرگی برایش بوده است. این شخصیت برخلاف چهره‌ی آرامی که دارد، قادر است به خوبی از سلاح‌های گرم برای کشتن اهداف مورد نظر بهره ببرد.

ویگو تاراسوف: ویگو تاراسوف موسس گروه مافیایی نیست و ریاست آن را از پدرش به ارث برده است. او یک روز در کافه مردی را می‌بیند که سه فرد دیگر را تنها با یک مداد می‌کشد. ویگو که یک قاتل بالفطره را کشف کرده، به او پیشنهاد همکاری می‌دهد. بدین ترتیب، همکاری میان ویگو و جان شکل می‌گیرد. آن‌ها برای مدتی با هم کار می‌کنند تا اینکه جان برای رسیدن به زن مورد علاقه‌اش درخواست بازنشستگی می‌دهد. ویگو هم برای پذیرش درخواست یک شرط می‌گذارد: کشتن تمامی رقبا در یک شب. جان ماموریت را به سرانجام رسانده و گروه مافیایی را ترک می‌کند. چند سال بعد، سرقت یوسف تاراسوف پسر ویگو از جان باعث می‌شود آن‌ها مقابل همدیگر قرار بگیرند؛ تقابلی که با مرگ پدر و پسر به پایان می‌رسد. او نه تنها در مدیریت یک سازمان مافیایی خبره است، بلکه به خوبی می‌تواند از پس خود در یک درگیری تن به تن بربیاید.

یوسف تاراسوف: یوسف تاراسوف تنها فرزند ویگو تاراسوف است. او در پمپ بنزین فورد موستانگ مک وان را دیده و عاشقش می‌شود. از همین رو، سعی می‌کند جان ویک را برای فروش متقاعد کند اما موفق نمی‌شود. او که تحمل «نه» شنیدن را ندارد، به همراه افرادش به خانه‌ی جان حمله کرده و پس از کتک زدن او و کشتن سگش، فورد موستانگ را دزدیده و محل را ترک می‌کنند. همین اقدام باعث می‌شود تا جان بار دیگر کت و شلوار به تن کند. یوسف فرد مغروری است. همین موضوع هم باعث می‌شود جان را دست کم بگیرد و با وجود صحبت‌های پدرش درباره‌ی مهارت‌های بابایاگا، تصمیم بگیرد شرایط را به حالت قبل بازگرداند. او همچنین فرد احمقی است و در زمان تصمیم‌گیری، چندان منطقی عمل نمی‌کند.

خانم پرکینز: او یکی از قاتلینی است که با دیوان عالی و گروه‌های مافیایی مرتبط با آن همکاری می‌کند. در مقایسه با دیگر قاتلین، بی‌رحمی خاصی در چشمانش موج می‌زند؛ زیرا از کشتن لذت می‌برد. در عین حال که کشتن را برای لذتش انجام می‌دهد، علاقه‌ی بسیاری هم به پول دارد. همین ویژگی هم باعث شد در هتل کانتیننتال به جان شخصیت اصلی داستان سوء قصد کند. او نهایتا به خاطر شکستن همین قانون توسط ماموران دیوان عالی به قتل می‌رسد. در ضمن، این شخصیت که مهارت بالایی در استفاده از سلاح‌های گرم و هنرهای رزمی دارد، در ابتدا قرار بود مذکر باشد اما نویسندگان و کارگردانان بعدها تصمیم گرفتند جنسیت او را تغییر دهند.

جان ویک

مارکوس: مارکوس یکی از قاتلین قدیمی دنیای تبهکاری به شمار می‌رود که به نوعی نقش پدر و استاد را برای جان ویک داشته است. همین مسئله هم باعث می‌شود در ظاهر پیشنهاد ویگو تاراسوف برای کشتن جان را بپذیرد اما نهایتا هر بار که فرصت داشته، به کمک او رفته است. مارکوس نهایتا توسط ویگو کشته شد؛ زیرا برخلاف حرف‌هایش نه تنها جان را نکشت، بلکه به او کمک کرد. با توجه به آنچه دیده‌ایم، مارکوس مهارت بالایی در استفاده از سلاح‌های تک‌تیرانداز دارد.

اورلیو: یک مکانیک بسیار ماهر است که مغازه‌ی بزرگی داشته و افراد نسبتا زیادی زیر دست او کار می‌کنند. او و جان دوستان قدیمی هستند. همین هم باعث شد تا به محض دیدن خودروی دزدیده شده توسط یوسف تاراسوف، صاحب آن را تشخیص دهد. او همچنین روابط بسیار قوی‌ای در دنیای تبهکاری دارد؛ روابطی که او را قادر ساخت با چند تماس تلفن، لوکیشن خودروی جان را پیدا کند.

فیلم دوم جان ویک

باوری کینگ: او رئیس یک گروه مافیایی است که به افراد بی‌خانمان جا و مکان می‌دهد. اطلاعات چندانی از گذشته‌ی او موجود نیست اما می‌دانیم که او در یک برهه‌ی زمانی به هدف جان ویک تبدیل شده بود. او نهایتا موفق می‌شود جان سالم به در ببرد. مدت کوتاهی بعد، به مرکز The Soup Kitchen می‌رود که برای افراد بی‌خانمان ساخته شده بود. او به تدریج کنترل آن مرکز را به‌دست گرفته و بدین طریق، پایه‌های امپراتوری زیرزمینی‌‌اش را بنا می‌کند. او از ولگردها و گداها به عنوان چشمان خود استفاده می‌کند تا از هر اتفاقی در سطح شهر خبر داشته باشد. او همچنین تعداد زیادی کبوتر آموزش دیده دارد که نقش پیامرسان را برایش ایفا می‌کنند. بدین ترتیب، شبکه‌ای دارد که به هیچ وجه قابل‌ردیابی نیست. باوری کینگ برخلاف دیگر افرادی که تحت نظر دیوان عالی کار می‌کنند، توسط اعضای آن انتخاب نشده است. بلکه به تنهایی یک امپراتوری ساخت و سپس به دیوان عالی پیشنهاد داد تا به آن‌ها خدمت کند.

کاسیان: محافظ شخصی و دست راست جیانا دی‌آنتونیو است. پس از اینکه جان ویک رئیسش را به قتل می‌رساند، او تصمیم می‌گیرد تا گرفتن انتقام دست برندارد. نهایتا در داخل مترو به شکلی مرگبار زخمی شده و مجبور می‌شود دست از سر جان بردارد. اینکه در اثر خونریزی کشته شد یا نجات پیدا کرد فعلا مشخص نیست. مانند دیگر قاتلین، مهارت بالایی در استفاده از سلاح‌های گرم و نبرد تن به تن دارد.

آرس: او محافظ شخصی و دست راست سانتینو دی‌آنتونیو بوده و همچنین نقش یک قاتل را برایش ایفا می‌کند. او در جریان قسمت دوم حتی یک کلمه هم به زبان نیاورد و تنها از زبان اشاره استفاده کرد تا تلویحا به لال بودن این شخصیت اشاره شود. او همچنین کاملا به رئیس خود وفادار است. تا جایی که مقابل جان ویک قرار می‌گیرد تا بدین ترتیب، سانتینو فرصت فرار و رسیدن به هتل کانتیننتال را داشته باشد.

سانتینو دی‌آنتینو: او یکی از روسای گروه‌های مافیایی در ایتالیا است. سانتینو در گذشته به جان کمک کرده بود تا بتواند ماموریت غیرممکنش را به سرانجام برساند. از همین رو، یک نشان از سوی جان دریافت کرد تا در شرایط خاص به سراغش آمده و طلب کمک کند. این اتفاق نهایتا رخ می‌دهد و جان هم به واسطه‌ی قوانین نمی‌تواند درخواست را نپذیرد؛ زیرا نشان یک نوع سوگند خونین محسوب می‌شود. جان طبق خواسته‌ی سانتینو، خواهر او را به قتل می‌رساند تا جایگاهش در دیوان عالی را تصاحب کند. سانتینو سپس از همین اقدام جان علیه خودش سوء استفاده کرده و یک جایزه برای سر او تعیین می‌کند. سانتینو نهایتا در داخل هتل کانتیننتال توسط جان به قتل می‌رسد.

جیانا دی‌آنتونیو: او رئیس کامورا بوده و نماینده‌ی این گروه مافیایی در دیوان عالی است. جیانا این مقام را از پدر خود به ارث برد. سانتینو که این مقام را مناسب خود می‌دید، جان ویک را می‌فرستد تا او را کشته و خودش در جایگاه نماینده قرار بگیرد.

فیلم سوم جان ویک

سوفیا العزوار: او در گذشته یک قاتل بوده که برای کشتن افراد مختلف استخدام می‌شد اما طی اتفاقی مدیریت شعبه‌ی کازابلانکای هتل کانتیننتال را بر عهده گرفته است. او دوست و همکار  جان ویک به شمار می‌رود. سال‌ها پیش از اتفاقات قسمت اول، یکی از گروه‌های مافیایی دختر سوفیا را می‌دزد. او که به خوبی می‌دانست به تنهایی از پس این کار برنمی‌آید، به سراغ جان رفت و از او درخواست کمک کرد. جان هم در ازای دریافت یک نشان، به سوفیا کمک کرد تا دخترش را نجات دهد. اینکه دختر سوفیا در حال حاضر کجا مستقر شده مشخص نیست اما این را می‌دانیم که او برای حفظ امنیت دخترش از ملاقات با او امتناع می‌کند. در ضمن، سوفیا همیشه دو سگ تعلیم دیده را همراه خود دارد.

کارگردان: نام واقعی این شخصیت مشخص نیست اما از آن‌جایی که نمایش‌های رقص باله را کارگردانی می‌کند، با نان مستعار «کارگردان» شناخته می‌شود. او همچنین رئیس سازمان مافیایی روسکا روما است که ریشه‌اش به بلاروس بازمی‌گردد. او طی اتفاقی با جان ویک که یک یتیم بود ملاقات کرد و سرپرستی‌اش را بر عهده گرفت. از همین رو، حکم نامادری را برای شخصیت اصلی فرنچایز دارد.

قاضی: او از سوی دیوان عالی انتخاب شده تا به ماجرای جان ویک فیصله‌ دهد. او این قدرت را دارد تا برای اشتباهات مرتکب شده توسط افراد مختلف مجازات در نظر گرفته و برای آن‌ها حکم صادر کند. از همین رو، با نام «قاضی» شناخته می‌شود.

زیرو: یک نینجای ژاپنی است که به عنوان قاتل زیر نظر دیوان عالی فعالیت می‌کند. او از سوی قاضی ماموریت می‌یابد تا افراد مرتبط با جان ویک و همچنین خود او را به سزای اعمالشان برسانند. زیرو از طرفدران جان ویک بوده و به همراه زیردستانش یک رستوران کوچک را مدیریت می‌کند. او مهارت بالایی در هنرهای رزمی و استفاده از شمشیر، به خصوص کاتانا دارد.

ارشد: او بالاترین مقام را در دنیای تبهکاری داشته و قدرتش حتی از دیوان عالی هم بالاتر است. ارشد، یک کاروان داشته و در صحرای غربی مستقر است. اینطور که به نظر می‌رسد، او به‌طور مداوم محل استقرار کاروان را تغییر می‌دهد تا فردی قادر به پیدا کردنش نباشد. اینکه نام واقعی او چیست یا چطور توانسته به چنین مقامی برسد، در حال حاضر مشخص نیست.

آیا می‌دانستید:

  • آلفی آلن بازیگر نقش یوسف تاراسوف برای مدتی به حمام‌های عمومی مخصوص شهروندان روسی در نیویورک می‌رفت تا بتواند تعامل بیشتری با آن‌ها داشته باشد و لهجه‌اش را بهبود ببخشد.
  • در اسطوره‌های یونان شخصیتی به نام چارون وجود دارد. او یک قایق داشته و مسئول انتقال ارواح به دنیای مردگان است. چارون در ازای دریافت یک سکه‌ی طلا ارواح را به دنیای مردگان انتقال می‌داد تا به آرامش برسند. ارواحی هم که پولی نداشتند، مجبور بودند برای همیشه در ساحل دریا پرسه زده و هرگز طعم آرامش را نمی‌چشیدند. شخصیت چارون در John Wick عملکردی مشابه دارد. او در ازای دریافت سکه‌ی طلا، خدمات مورد نظر را ارائه می‌دهد.
  • بریجیت مویناهان بازیگر نقش هلن ویک ترجیح داد فیلمنامه را به صورت کامل نخواند تا دیدگاهش نسبت به جان ویک مرد عاشق و دلباخته باقی بماند.
  • به گفته‌ی کارگردانان، تعدادی از بدلکاران چندین بار در صحنه‌های مختلف حضور یافته‌اند. البته سعی شد با گریم‌های متفاوت، بدلکاران هر بار با ظاهری جدید مقابل دوربین قرار بگیرند.
  • آدریان پالیکی بازیگر نقش خانم پرکینز تمامی بدلکاری‌ها را خودش انجام داد.
  • بازی اول شخصی که گرگوری در یکی از صحنه‌های قسمت اول مشغول تجربه است، Dust 514 نام دارد. این عنوان در سال 2013 میلادی به صورت انحصاری برای پلی‌استیشن 3 عرضه شده بود.
  • صحنه‌ی ملاقات جان ویک و وینستون در سقف هتل کانتیننتال در موزه‌ی هنر متروپولیتن ضبط شد؛ همان موزه‌ای که ملاقات جان و سانتینو دی‌آنتونیو در آن ضبط شده است.
  • کلمه‌ی Parabellum که در نام قسمت سوم دیده می‌شود، از عبارت لاتین «Si vis pacem, para bellum» به معنای «اگر آرامش می‌خواهی، برای جنگ آماده باش» گرفته شده است. این کلمه سه بار در بخش‌های مختلف فیلم نشان داده می‌شود.
  • آسیا کیت دیلون و مارک داکاسیوس که نقش‌های قاضی و زیرو را بر عهده داشته‌اند از طرفداران قسمت اول و دوم بوده‌اند. به همین دلیل، پیشنهاد حضور در قسمت سوم را بلافاصله و بدون خواندن فیلمنامه پذیرفتند.
  • در جریان نبرد جان ویک و ارنست در کتابخانه‌ی عمومی، کتابی با نام «نینجاها» در کادر قرار می‌گیرد. این اقدام سازندگان اشاره‌ی غیرمستقیمی به ادامه‌ی داستان است.

چرا جان ویک موفق شد؟

دلایل مختلفی در موفقیت فرنچایز جان ویک نقش داشته‌اند اما نوع طراحی صحنه‌های اکشن مهم‌ترینشان است. پیش از اینکه جان ویک بیاید، فیلم‌های اکشن با دوربین روی دست، لرزش‌های زیاد و صد البته تغییر نماهای فراوان گره خورده بودند اما محصول مشترک لاینزگیت و تاندر رد پیکچرز این قاعده را تغییر داد. کارگردانان قسمت اول ترجیح دادند به جای پیروی از قوانین قدیمی، استانداردهای جدیدی را وضع کنند. چاد استاهلسکی و دیوید لیچ تصمیم گرفتند دوربین در هنگام ضبط زد و خوردها لرزش چندانی نداشته باشد و تا جای ممکن هم از تغییر نما استفاده نشود. اتخاذ چنین تصمیمی در کنار استفاده از سبک رزمی گان-فو، باعث شد تا قسمت اول به اثری هیجان‌انگیز و تماشایی تبدیل شود. این نوع طراحی برای ساخت صحنه‌های اکشن در قسمت‌های بعدی هم مورد استفاده قرار گرفت. با این تفاوت که سازندگان سعی کردند ایده‌های خلاقانه‌ی جدیدی را هم به کار بگیرند. برای مثال، می‌توان به مبارزه در عتیقه‌فروشی و استفاده از چاقو اشاره کرد.

در ضمن، بازخوردهای مثبت به چنین نوع فیلمبرداری‌ای از صحنه‌های اکشن باعث شد تا فیلم‌های دیگری از John Wick الگو بگیرند. این موضوع به وضوح در آثار سینمایی همچون Anna، Extraction و Atomic Blonde دیده می‌شود.



مطالب مرتبط

دیگران نیز خوانده‌اند

نظرات

دیدگاه خود را اشتراک گذارید
اشتراک
به من اطلاع بده
guest

0 دیدگاه
Inline Feedbacks
View all comments