پایان سریال Ironheart
1%
  • 0/10

پایان سریال Ironheart همان اشتباه Secret Invasion‌ را تکرار کرد

اشتباهی که باید جلوگیری می‌شد

پایان سریال Ironheart همان اشتباه Secret Invasion‌ را تکرار کرد ۵ 17 ساعت قبل مقالات جانبی (تلویزیون) کپی لینک

پایان سریال Ironheart شامل ایده‌ای بسیار جذاب می‌شود که احتمالاً قرار نیست در هیچ اثری مورد استفاده قرار بگیرد.

سریال جدید مارول، یعنی Ironheart اخیراً به پایان رسیده و می‌توان گفت سوالات بی‌پاسخ زیادی از خود به‌ جا گذاشته است. اولین ماجراجویی اختصاصی ریری ویلیامز ارتباط‌های مهمی با فیلم‌های Iron Man داشت، شخصیت‌هایی با قدرت‌های جادویی جدید را معرفی کرد و آنقدر از شرورهای کمیک‌های مارول را وارد داستان کرد که بتوان از آن‌ها یک ارتش کوچک ساخت. در پایان هم یک پیچش داستانی رقم خورد که واقعاً می‌تواند پیامدهایی تاثیرگذاری روی این فرنچایز داشته باشد. البته اگر مارول واقعاً برنامه‌ای برای ادامه این مسیر داشته باشد. چرا جمله قبلی طوری نوشتیم که انگار برنامه‌ای وجود ندارد؟ برای پاسخ شما را به هری استایلز و ماهرشالا علی ارجاع می‌دهیم که برنامه‌های بزرگی برای شخصیت‌هایشان وجود داشت اما همه چیز در هاله‌ای از ابهام قرار دارد.

در ادامه قصد داریم به پایان سریال Ironheart بپردازیم که همان اشتباه Secret Invasion را تکرار می‌کند.

چرا پایان سریال Ironheart حائز اهمیت است؟

در انتهای قسمت ششم سریال Ironheart، ریری ویلیامز تصمیمی عجیب و ویران ‌کننده می‌گیرد. او با فرصتی رو‌برو می‌شود تا بهترین دوستش، ناتالی را از مرگ بازگرداند و این کار را با پذیرش پیشنهادی از مفیستو انجام می‌دهد؛ اهریمنی معامله‌گر که طبق شایعات قدیمی، ساشا بارون کوهن نقش او را بازی می‌کند. در این معامله، مفیستو در ازای بازگرداندن ناتالی، چیزی بسیار ناملموس اما به‌ مراتب خطرناک‌تر می‌خواهد؛ چیزی که ریری «دلتنگش نخواهد شد»: روحش. این چرخش داستانی غیرمنتظره و تکاندهنده بود. نوجوان نابغه و سرکش، کسی که در نجات واکاندا و بشریت نقش داشت و زره‌ای را به افتخار مرد آهنی ساخت، حالا در آستانه سقوط اخلاقی قرار گرفته، بدون اینکه واقعاً از بهای سنگین این معامله مطلع باشد.

البته پایان سریال Ironheart جزئیات دیگری هم داشته و در واقع، همه‌ چیز حالتی چرخه‌ای پیدا می‌کند. زیک استین (با نقش آفرینی آلدن ارنرایک) به یک سلاح بیومکانیکی تبدیل شده است؛ سلاحی که پارکر می‌تواند او را کنترل کند چون نامش در کدهای برنامه‌ نویسی‌اش به عنوان ادمین یا همان مدیر ثبت شده. پارکر سپس زیک را به جان ریری می‌اندازد ولی واقعیت این است که زیک خودش هم دلخوشی از ریری ندارد، چون او باعث دستگیری‌اش شده بود (و همین اتفاق انگیزه اولیه او برای تغییر شکل بدنش بود). در نهایت، نبرد آن‌ها به نوعی بی‌نتیجه می‌ماند و زیک به ریری می‌گوید هنوز حسابشان با هم تسویه نشده و این جمله عملاً نویدبخش ادامه‌ای برای تقابل میان آن‌هاست. در این میان، پارکر شکست می‌خورد، شنلش را از دست می‌دهد ( ریری آن را تصاحب می‌کند ولی دیگر به آن اشاره‌ای نمی‌شود) و هم نفرینش را از دست می‌دهد. البته او در صحنه میان ‌تیتراژ ظاهر می‌شود. پارکر رابینز به فروشگاه خانواده استنتون سر می‌زند تا راهی برای بازگرداندن قدرت‌هایش پیدا کند (یادتان باشد که آن‌ها جادوگرانی نیمه ‌آموزش‌دیده ولی ماهر هستند).

اما چیزی که بیشتر از همه اهمیت دارد، پایان‌ بندی داستان ریری است؛ پایانی جسورانه که کنجکاوی مخاطب را برانگیخته و باعث می‌شود برای تجدید دیدار لحظه شماری کند. ایده ابرقهرمانی جوان که در آغاز مسیرش دچار تباهی می‌شود، نه به‌ خاطر طمع یا غرور، بلکه بخاطر اندوه. این اتفاف از نظر احساسی جذابیت بالایی داشته و حتی بسیار پیچیده‌تر از میل ریری برای اثبات نبوغش به دیگران است. در صحنه پایانی، دوربین بر واکنش ریری مکث می‌کند؛ جایی که ناتالی بار دیگر زنده مقابل او ایستاده، بدون اطلاع از بهایی که برای بازگشتش پرداخت شده است. با این حال، به ‌جای اینکه چرخش داستانی مضمون‌های اصلی Ironheart را تکمیل کند، بیشتر شبیه چرخشی ناگهانی به سوی درامی بزرگ‌تر است که سریال واقعاً بستر لازم برای آن را فراهم نکرده است. این پایان، کل سریال را بیشتر به مقدمه‌ای برای چیزی بزرگ‌تر تبدیل می‌کند. البته اگر اساساً قرار باشد «ادامه‌ای» در کار باشد. مشکل دقیقاً همین‌جا است.

پایان سریال Ironheart

تکرار اشتباه Secret Invasion؛ نگه داشتن اتفاقات هیجان انگیز برای پایان

نخستین باری نیست که مارول مرتکب این اشتباه می‌شود که جالب‌ترین پیچش داستانی سریال را به لحظات پایانی موکول کند. سریال Secret Invasion همین مسیر را در پیش گرفت و شاید بتوان گفت حتی بدتر. آن سریال که قرار بود تریلری پرتعلیق درباره جاسوسی، عدم اعتماد و بیگانگان تغییر شکل‌ دهنده باشد، در عمل هیچ‌ کدام از این‌ها نبود؛ درست در لحظه‌ای که تیتراژ آغاز می‌شد، تنها ایده خوب خود را رو کرد. در پایان سریال می‌فهمیم زمین توسط اسکرال‌ها نفوذ شده، دولت آمریکا در آستانه فروپاشی ا‌ست و افراد مسلح خودسر در حال کشتن بیگانگان هستند. این یک بستر داستانی جسورانه و سرشار از هیجان است اما مشکل اینجاست که بیشتر زمان سریال صرف وقت ‌کشی و سردرگمی شده بود، تا جایی که مخاطب در انتهای سریال احتمالاً با این سوال در ذهن خودش مواجه می‌شود: چرا این موارد از ابتدا موضوع سریال نبودند؟

Ironheart هم گرفتار همان تله می‌شود. افشای حضور مفیستو و معامله تراژیک ریری بیشتر از اینکه اوج داستان باشند، حس آغاز واقعی روایتی را دارند که واقعاً انتظارش را داشتیم؛ پیامدهای نبوغِ زیاد ریری، سنگینی تصمیمات غیرممکن و بهای بازگرداندن یک عزیز از مرگ. اما تمام این‌ها را فقط در دقایق پایانی می‌بینیم، همراه با وعده‌ای مبهم برای ادامه‌ای که با توجه به برنامه‌های فعلی مارول خیلی هم محتمل به نظر نمی‌رسد. در مقابل، پنج و نیم قسمت قبلی ترکیبی نامتوازن بودند: لحظاتی قوی از لحاظ شخصیت ‌پردازی، چند تصویر بصری چشمگیر و مقدار زیادی دور باطل و سردرگمی. این سریال هرگز «بد» نبود اما در نهایت همه ‌چیز بیشتر شبیه مقدمه‌ای طولانی به نظر می‌رسید تا خود داستان اصلی.

درست مانند Secret Invasion، سریال Ironheart تلاش می‌کند تا با یک پیچش بزرگ در پایان، روند کُند و متوسط خود را نجات دهد، با این پیش فرض که وعده داستان‌های جذاب در آینده، بتواند مشکلات داستان تا به اینجا را از چشممان پنهان کند. اما این رویکرد تنها زمانی جواب می‌دهد که مخاطب به وجود آینده‌ای برای این داستان‌ها اعتماد داشته باشد. با توجه به لغو یا توقف چندین پروژه مارول طی سال‌های اخیر، دیگر نمی‌توان با اطمینان گفت چنین آینده‌ای در کار خواهد بود.

پایان سریال Ironheart

آینده‌ای مبهم در انتظار مفیستو

پایان سریال Ironheart زمینه را برای ادامه‌ای داستان فراهم می‌کند تا در صورت ساخته شدن به پیامدهای معامله‌ی ریری بپردازد: اینکه زندگی با دوستی که از مرگ بازگشته چه معنایی دارد، مفیستو در واقع چه هدفی را دنبال می‌کند و ریری چگونه با فساد تدریجی روحش کنار خواهد آمد. این موارد، پلی به سوی جنبه‌های جادویی‌تر فرنچایز MCU است؛ این پایان بندی حتی به احتمال ساخت سریال Strange Academy هم قوت بخشید؛ اثری که درباره یادگیری جادوگری در کامار تاج است و شخصیت زلما استنتون بدون شک نقش کلیدی در آن خواهد داشت.

در انتها به پروژه Armor Wars  می‌رسیم؛ پروژه‌ای با نقش آفرینی دان چیدل (Don Cheadle) که مدت‌هاست به تعویق افتاده و قرار است به موضوع افتادن فناوری استارک به دست افراد نادرست بپردازد. شاید این سریال ‌بطور مستقیم آن را زمینه‌ سازی نکند اما تحول شخصیت زیک استین، اشاره به بازار سیاه فناوری و خود ریری، همگی به‌ خوبی با محور داستانی آن هماهنگ هستند. به‌ویژه اگر «دست‌های نادرست»، خود ریری را هم دربر بگیرند. البته که نیازی به سریال Strange Academy یا Armor Wars نیست و ریری می‌تواند در Avengers: Doomsday ظاهر شود اما در این صورت یک مشکل اساسی وجود دارد. فیلم Doomsday هم الان هم اثرث شلوغ و پرشخصیت بوده و قطعاً زمان کافی برای پرداختن به سرنوشت ریری وجوود نخواهد داشت.

اما همه این‌ها در حد تئوری است. چیزی که واقعاً داریم، یک پایان است که به‌ جای جمع بندی، با یک علامت سؤال به اتمام می‌رسد. شاید چنین چیزی در یک جهان داستانی بهم متصل مانند نسخه قدیمیِ MCU قابل قبول بوداما MCU دیگر در آن موقعیت نیست. در وضعیت فعلی، داستانی که تمام برگ‌های برنده‌اش را برای لحظه آخر نگه می‌دارد، بیشتر از اینکه یک «طعمه جذاب» برای کشاندن مخاطب به آثار دیگر باشد، یک «دست باخته» به نظر می‌رسد، مثل سریال تهاجم مخفی.



مطالب مرتبط

دیگران نیز خوانده‌اند

نظرات

دیدگاه خود را اشتراک گذارید
guest

5 دیدگاه
جدیدترین
قدیمی‌ترین بیشترین رای
Inline Feedbacks
View all comments