انسان انتخاب میکند و برده، اطاعت!*
نام بازی: Bioshock: Infinite
سازنده: Irrational Games
ناشر: 2K Games
سری بایوشاک را باید بدون اغراق، از بهترینهای تاریخ بازیهای ویدیویی دانست؛ نه صرفا از بعد فنی بلکه به واسطهی فلسفهی عمیقی که پشت آن مخفی شده. کن لوین به عنوان خالق این فرنچایز، داستانی فراموش نشدنی و به شدت پیچیده را روایت میکند که حتی با چند بار تماما کردن بازی هم نمیتوان به تمام جوانب آن پی برد.
قسمت سوم این مجموعه با پسوند Infinite در سال ۲۰۱۳ عرضه شد و توانست نظر منتقدین و بازیکنان را به سوی خودش جلب کند. داستان بازی، روایتگر مردی به نام بوکر دوییت است که به خاطر بدهیهایی که بالا آورده، از طرف عدهای مامور میشود تا دختری به نام الیزابت را از یک شهر بدزدد. این شهر که کلومبیا نام دارد، در آسمان بنا شده و توسط مردی به نام کامستاک اداره میشود. بوکر به الیزابت میرسد اما ملاقات این دو، اتفاقات جدیدی را رقم میزند که سبب میشود بوکر، گذشتهی تلخ خود را به یاد بیاورد. پایان شوکه کننده جایی رخ میدهد که بوکر میفهمد که دنیای کلومبیا، نوعی جهان موازی است و کامستاک، در واقع خود اوست و الیزابت هم دختر بوکر بوده. اینجاست که هنر داستانسرایی لوین به اوج خود میرسد و بازیکن شگفت زده میشود.
بازی Bioshock: Infinite دو بستهی الحاقی داستانی دارد که روایت ماجراجوییهای بوکر و الیزابت را در یک جهان موازی نشان میدهد؛ شهری در زیر آب! اگر نسخهی اول از بایوشاک را بازی کرده باشید، حتما با رپچر (Rapture) آشنایی دارید و میدانید که لوین در بازی نخست، چه بلایی به سر فسفرهای مغز مخاطبانش آورد. دو اپیزود Burial at Sea که نقش بستههای الحاقی اینفینیت را بازی میکنند، در رپچر روایت میشوند و همین، میتواند انگیزهای باشد تا دلیل شکل گیری این فرنچایز را با جزئیات متوجه شوید.
* تیتر از روی یکی از جملههای نسخهی اول سری بایوشاک گرفته شده است