اکران فیلم ۱۹۱۷ و شیوهی فیلمبرداری خاصی که راجر دیکینز با کمک سم مندس برای این فیلم در نظر گرفت، بهانهای شده تا به این موضوع بپردازیم که آیا برداشت بلند، یک تکنیک کارگردانی همچنان پرطرفدار است یا مدت زیادی است که از مُد افتاده.
نمای بلند، لانگ تِیک و سکانس-پلان واژههایی در صنعت سینما به شمار میروند که سینماگران آنها را اغلب مترادف برداشت بلند در نظر میگیرند. پیش از ورود به بحث کارکرد و محبوبیت تکنیک برداشت بلند، لازم است به این موضوع بپردازیم که پلان در سینما به چه معناست.
نما، پلان یا شات کوچکترین جزء معنایی در زبان فیلم است. یک نما عبارت است از زمانی که کلید دوربین زده و فیلمبرداری آغاز میشود تا زمانی که فیلمبرداری به اتمام میرسد. مدت زمان نماها بسته به نوع کارکردی که فیلم دارد میتواند متغیر باشد. به طور معمول اینطور باب شده که یک نما، فارغ از متغیرهای مختلف حدود ۳۰ ثانیه طول میکشد. نکتهی جالب اینجاست که مترادف نما در زبان انگلیسی، واژهی “Shot” است؛ به این دلیل که در ابتدای صنعت سینما، دوربینهای فیلمبرداری سادهای وجود داشت که فیلمبردار با چرخاندن یک دستگیره، دوربین را روشن میکرد؛ دستگیرهای که رسما به یک مسلسل شبیه بود.
با روی کار آمدن آلفرد هیچکاک در دنیای سینما، مفاهیم پایهای فیلمبرداری دستخوش تغییرات بهسزایی شد. هیچکاک با حرکتی جسورانه، مفهوم برداشت بلند را در صنعت جا انداخت. این کارگردان خلاق در فیلم طناب (Rope) از نماهای بسیار بلندی استفاده کرد. به صورتیکه در فیلم طناب تنها از ۱۰ کات استفاده شده است. نکتهی جالب ماجرا اینجاست تشخیص اینکه هیچکاک دقیقا چه زمانی دوربین را خاموش میکند و به اصطلاح کات میزند، کار چندان آسانی نیست و باید با دقت بسیار زیاد پای فیلم نشست. شاید برایتان سوال پیش آمده که چه لزومی دارد کارگردان از برداشتهای بلند استفاده کند وقتی میتوان راه سادهتری در پیش گرفت؟
آنچه مسلم است کنترل شخصیتها و همچنین مدیریت صحنه در یک پلان کوتاهِ ۳۰ ثانیهای به مراتب سادهتر از زمانی است که کارگردان از یک برداشت بلند چند دقیقهای استفاده میکند. با این اوصاف برداشت بلند مزایای متعددی دارد؛ از جمله القای این موضوع که حوادث داستانی به صورت همزمان (Real Time) رخ میدهد و مخاطب میتواند لحظه به لحظه حوادث داستانی را دنبال کند؛ کما اینکه هیچکاک برای استفاده از نماهای بلند در فیلم طناب توضیح میدهد که میخواسته کلاستروفوبیا (تنگناهراسی) را به معنای واقعی کلمه در ذهن مخاطب جا بیاندازد. در باب توضیح بیشتر دربارهی ریلتایم بودن فیلم میتوان اینگونه توضیح داد که اگر فیلم، مدت زمانی ۹۰ دقیقهای داشته باشد، تمام رویدادهای قصه در همین بازهی زمانی رخ میدهد؛ نه کمتر و نه بیشتر. با این حال با پیشرفت مهارتهای تدوین در عرصهی هنری، برداشتهای بلند رفته رفته بیشتر مورد استفاده قرار گرفت؛ چراکه کارگردانهایی مثل هیچکاک، برای مدیریت صحنه و جلوگیری از اتلاف وقت به سمت استفاده از برداشتهای بلند روی آوردند. با این تفاسیر همانطور که پیشتر اشاره شد، فیلم طناب از چند برداشت بلند تشکیل شده است؛ بر این اساس در طول فیلم، تقطیع تصویر یا کات وجود دارد. سوال اینجاست چرا کسی متوجه برشهای تصاویر نمیشود؟
با روی کار آمدن آلفرد هیچکاک در دنیای سینما، مفاهیم پایهای فیلمبرداری دستخوش تغییرات بهسزایی شد
به صورت ساده و مختصر در پاسخ به سوال مطرح شده باید گفت چون قرار نبوده که ببینیم! کارگردان به طور عمدی در نقطهای از حرکتِ دوربین، دستگاه را خاموش میکند و درست از همان نقطه مجدد دوربین را روشن کرده و حرکت میدهد. اینکه چطور دو تصویر با یکدیگر منطبق یا به اصطلاح تخصصی سینک (Synch) میشود را باید در مبحث تدوین به آن پرداخت؛ مبحثی که در سرتاسر دنیا به علاقهمندان به تدوین آموزش میدهند و در این مقاله نمیتوان به تفسیر دربارهی سینک تصاویر صحبت کرد. به این نوع کات و برش تصاویر، کات مخفی (Invisible Cut) گفته میشود. با این اوصاف کارگردانهایی نیز پس از هیچکاک ظهور کردهاند که به جای استفاده از کات مخفی، به صورت کاملا واقعی، یک اثر هنری را در یک سکانس-پلان خلق کنند.
از معروفترین آثاری که واقعا در یک برداشت فیلمبرداری شدهاند میتوان به فیلم مکبث (Macbeth) از بلا تار، کارگردان خوشذوق مجارستانی اشاره کرد؛ اثری که به واسطهی سناریویی که دارد، کاملا قابل درک است که چرا بلا تار تصمیم گرفت در یک برداشت بسیار بلند آن را فیلمبرداری کند. البته فیلم مکبث از دو برداشت بلند ساخته شده؛ بخش اول در حد ۵ دقیقه است و به قبل از نمایش فیلم مربوط میشود.
الکساندر سکوروف، کارگردان مطرح سینمای روسیه، اثر هنری منحصربهفردی در یک برداشت بلند به مرحلهی تولید رساند که کشتی روسی (Russian Ark) نام دارد. نحوهی روایت فیلم و همچنین نمایش قصههای تاریخی باعث شد تا سکوروف به استفاده از برداشت بلند فکر کند. نکتهی جالب دربارهی کشتی روسی اینجاست که سکوروف از ویرایشهای (Edit) پیاپی به ستوه آمده بود و انگیزهی اصلی او در فیلمبرداری ماجرای فیلمش در یک سکانس-پلان، در ابتدا معطوف به انگیزههای هنری خلاصه نشده بود! در صنعت سینمای ایران نیز فردی توانسته از داستان وحشتناکی که واقعا در شمال ایران رخ داده، فیلم سینمایی در یک سکانس-پلان کارگردانی کند. شهرام مکری با تولید فیلم «ماهی و گربه» توانست در مقیاس بینالمللی، افتخارات زیادی را کسب کند. داستان غیرخطی، تیم بازیگری بسیار توانمند به همراه شیوهی فیلمبرداری خاصِ فیلم «ماهی و گربه» باعث شد تا در میان لیست فیلمهایی که در یک برداشت بلند به مرحلهی اکران رسیدند، نام شهرام مکری و شاهکارش در ژانر تریلر نیز به خوبی بدرخشد.
با تمام این تفاسیر، استفاده از تکنیک برداشت بلند و تهیهی یک فیلم سینمایی تنها در یک سکانس-پلان نه تنها وقت و انرژی زیادی میطلبد، بلکه به دقت در اجرای همهی جانبهی امور هم نیاز دارد؛ به این دلیل که اگر کارگردان در تدوین و مراحل پستپروداکشن متوجه سوتی یا ایرادی شود، اصلاح همان عیب و ایراد برای او و تیم تدوینگر به شدت کار سخت و دشواری خواهد بود؛ به همین سبب این روش در گذر زمان رفته رفته به حاشیه کشیده شد. به خصوص اینکه سینمای هالیوود چندان به خط مشیِ آثار کلاسیک جهان پایبند نیست و این موضوع را میتوان از میزان فروش فیلمهای هنری در مقایسه با آثار بلاکباستری پر زرق و برق به وضوح لمس کرد. بنا به همین دلایل و نظرات تحمیلکنندهی شرکتهای تهیهکننده، کارگردانها اگر هم مشتاق باشند در آثار سینمایی از برداشت بلند استفاده کنند، باید به روش هیچکاک یعنی استفاده از کات مخفی روی بیاورند؛ رویهای تقریبا امن که چندان ریسک بالایی به دنبال ندارد.
الخاندرو ایناریتو در سال ۲۰۱۴ با اکران فیلم مرد پرندهای (Birdman) توانست این تکنیک فیلمبرداری را در مقیاس گستردهتری سر زبانها بیاندازد. هر چند که پیش از ایناریتو، کارگردان مطرح و سرشناسِ دیگری به اسم گاسپار نوئه با فیلم برگشت ناپذیر (Irreversible) توانست نظر مساعد سینماگران را به این شیوهی فیلمبرداری جلب کند اما آنچه که باعث شد در حال حاضر به استفاده از سکانس-پلان، به چشم یک تکنیک همچنان پرطرفدار نگاه کنیم، نه یک اثر درام مثل مرد پرندهای است و نه یک قصهی خشن و تلخ از جنس کارهای گاسپار نوئه. کارگردانها از برداشتهای بلند برای اهداف دیگری استفاده میکنند؛ کما اینکه در سری فیلمهای جان ویک (John Wick)، مبارزاتی را تماشا میکنیم که نما از حد ۳۰ ثانیهای به طور معمول بیشتر است و کارگردان به طور عمدی تلاش میکند مخاطب را در موقعیت اکشن، نزدیک به مبارزها نگه دارد. این رویه را در فیلم سم هارگریو به اسم استخراج (Extraction) نیز به وضوح میبینیم. نیوتون توماس سیگل در این اثر با استفاده از برداشت بلند نهایت تلاشش را به کار گرفته تا مخاطب از لحظه به لحظهی تعقیب و گریزهای شخصیتهای داستانی بیشترین لذت را ببرد؛ چراکه تماشاگر نیز مثل شخصیت اصلی در صحنه حضور دارد و ما نیز دست بر قضا از این حضور بینهایت لذت میبریم. فارغ از تمام مثالهای اشاره شده، نباید از فیلم ۱۹۱۷ نیز غافل ماند که راجر دیکینز در نقش سینماتوگرافر به شکلی حیرتبرانگیز این اثر را مدیریت کرد؛ حیرتبرانگیز از این حیث که تشخیص کاتهای مخفی در این اثر، کار به شدت دشواری است و باید چندین مرتبه فیلم را تماشا کنید تا ۳۴ کات مخفی را به صورت کامل شناسایی کنید.
با اینکه محبوبیت استفاده از سکانس-پلان در حال حاضر مجدد در حال اوج گرفتن است، برداشت بلند یک چالش بسیار بزرگ برای فیلمساز به دنبال دارد. در ابتدای مقاله اشاره کردیم که حوادث در سکانس-پلانها به صورت «ریلتایم» در فیلم رخ میدهد. مغز ما انسانها در دنیای واقعی، هر آنچه را که میبینید، در مرحلهی اول به سرعت مورد پردازش و در مرحلهی دوم مورد ویرایش قرار میدهد تا اتفاقات پیشروی انسان در آینده را پیشبینی کند. در سال ۲۰۱۴ مقالاتی در وبسایت Wired به انتشار رسید که محققین از جنبهی علوم و مفاهیم انتزاعی به دنیای سینما نگاهی انداختند.
در یکی از این مقالات به این نکته پرداخته میشود که ما به عنوان تماشاگر یک فیلم، چگونه اطلاعات بصری را هضم میکنیم. نویسندهی مقاله در بخشی از صحبتهایش با استناد به صحبتهای Jeff Zacks که یک عصبشناس بالینی است، از جنبهی روانشناسی به این موضوع نگاه میکند:
بر اساس مطالعات جف زکس، مغز ما انسانها به صورت مداوم اطلاعات مختلفی را از طریق حواس پنجگانه دریافت و به دادههای ریزتری تقسیم میکند تا از این طریق به ما کمک کند تا بفهمیم در ابتدا چه اتفاقاتی پیرامون ما رخ میدهد و سپس بتوانیم پیشبینی کنیم که چه اتفاقاتی در آیندهی [نزدیک] رخ میدهد. ما همگی از یک مدل ذهنی بهره میبریم که چه اتفاقی در حال حاضر در جریان است و با تکیه بر همین مدل میتوانیم پیشبینی کنیم که چه اتفاقی قرار است همین الان بیفتد. زکس باور دارد که شما این کار را انجام میدهید چون این رویکردِ رفتاری، به شدت اعتیادآور است و اگر شما بتوانید پیشبینی کنید که در چند ثانیهی آینده چه اتفاقی به وقوع میپیوندد، میتوانید به طور تطبیقی واکنش نشان دهید اما اگر اکشن تغییر کند و به عنوان مثال چراغ راهنما از قرمز به یکباره به سبز تغییر کند یا رئیس شما به طور ناگهانی و اتفاقی جلوی روی شما در دفتر کاریتان سبز شود، شما مجبور خواهید شد تا مدل ذهنیتان را بهروزرسانی کنید تا نسبت به اتفاقی که در لحظه جریان دارد بازتاب نشان دهید.
همانطور که متوجه شدهاید مغز انسان مدام در حال پیشبینی است و فیلمهایی که در یک سکانس-پلان (چه واقعی و چه غیر واقعی) ساخته میشوند، شما را وادار میکنند که بلند بلند فکر کنید. شاید شما هم هنگام تماشای فیلم ۱۹۱۷ از اشتباهات و رفتار دو کاراکتر اصلی داستان حرص خوردهاید و شاید هم از پشت صفحهی نمایشگر تلویزیون به سر سرباز اسکافیلد فریاد زدید. آنچه واضح است تماشاگرها قدرت پیشبینی به مراتب بیشتری در این دسته از فیلمها نسبت به سایر آثار معمول دارند. یکی از دلایل نانوشتهای که فیلم طناب به شدت مورد استقبال قرار گرفت شاید در همین موضوع است که مخاطب برای حل معمای فیلم هم که شده، دست به پیشبینی میزند. با تمام تفاسیر، استفاده از برداشت بلند شاید از مُد افتاده و شاید دردسرهای زیادی از جنبهی روایت داستانی و مدیریت صحنه برای تیم کارگردانی به دنبال داشته باشد، اما بعد از این همه سال که از صعنت سینما میگذرد، اگر فیلمسازی بتواند با استفاده از این تکنیک، اثری هر چند هالیوودی مثل فیلم ۱۹۱۷ بسازد، تکنیک سکانس-پلان مثل مرواریدی در عمق دریا وجود دارد. شاید کسی نتواند این مروارید را پیدا کند – که تاریخ سینما خلاف آن را ثابت کرده – اما آیا این مروارید بیارزش است یا اعتبار و ارزش خود را از دست میدهد؟ بعید میدانم.
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید