هدف سه قسمت از سریال و گنجاندن محتوای آنها در ده قسمت، تاثیر قابل توجهی در روند شخصیتپردازی بعضی از شخصیتهای قصه گذاشته است. کاراکترهایی مثل «لیتز تریمین» و «ماریا ساندرلند» در میانههای سریال عملا از روند اصلی کنار میروند و با وجود نقش و تاثیر مهمی که در قصه دارند، حضورشان بسیار کمرنگ میشود. در انتها نیز نه شخصیتهایشان به درستی پرداخت میشود و نه داستانشان به سرانجام مشخصی میرسد. متاسفانه این رخداد تنها در خصوص این دو شخصیت روی نداده و تقریبا تمامی شخصیتهای اصلی به جز الک هالند/ موجود باتلاقی و ابی آرکین از این مشکل رنج ميبرند.
از جمله شخصیتهای محوری قصه که مدت زمان قابل توجهی نیز به شخصیت او اختصاص داده شده، «ایوری ساندرلند» است. او به نوعی نقش آنتاگونیست آینده سریال را ایفا میکند و این ده قسمت، بیشتر روایتگر چگونگی حرکت او از شخصیتی خاکستری و ضد قهرمان، به سیاه مطلق است. با وجود تلاش قابل توجه «ویل پتن»، بازیگر این نقش برای ارائه بازیای قابل توجه، شخصیت او اصلا به آن تاثیرگذاری که سازندگان مد نظر داشتند نمیرسد. با وجود اینکه شخیصت او در شکلگیری شرایط کنونی شهر نقش مهمی ایفا کرده، هیچوقت خباثت و خودخواهی او به درستی تفهیم نمیشود. شخصیتش چه به عنوان ضدقهرمان برای جلب همذات پنداری مخاطب و چه به عنوان آنتاگونیست، از ضعفهای متعددی رنج میبرد که در نهایت باعث شده که کاراکتر او نیز همانند دیگر شخصیتهای سریال، به صرفا پرسوناژی تیپیکال تقلیل داده شود.
سریال به قدری درگیر مقدمه چینی برای فصلهای بعدی است، که از خود غافل میشود. در این بین فصلهای بعدی نیز کنسل شدهاند و عملا سرمایهگذاری بلندمدت سریال به هدر رفته است
بزگترین ایراد سریال Swamp Thing، داستانش است. سریالهای این چنینی، همیشه تمرکزشان بر داستان محوری درگیر کننده با سطح ملودرام قابل توجه است در کنار دوجین داستانک و اتفاق فرعی که دنیای اثر را بسط بدهند و تعداد قسمتهای بیشتری برای سریال دست و پا کنند. Swamp Thing در هر دو بخش ضعفهای عمدهای دارد. سازندگان با تصمیمی عجیب به جای اینکه روایتگر مستقیم داستان الک هالند و بدل شدنش به موحود باتلاقی باشند، داستان را از دید ابی آرکین روایت میکنند و محوریت قصه را روی شهر ماری و ماهیت باتلاق گذاشتهاند. یعنی شخصیت اصلی آنها که خود موجود باتلاقی باشد، از محوریت قصه کنار میرود و بدل به بخشی از کلیت ماجرا میشود.
این تصمیم به خودی خود مشکلی ندارد ولی وقتی قصهها و ماجراهای فرعی پرداخت خوبی ندارند و جذابیت اصلی سریال هم موضوعیت محوری آن نیست، با اثری روبرو میشویم که در میان دو جین شخصیت میانمایه و اتفاقهای سطحی سعی میکند چیز خاص و نابی را بیرون بکشد؛ این رویه، تقلایی بیهوده است برای گرفتن ماهی از گندابی راکد. حالا در این بین هرچه قدر شخصیت موجود باتلاقی و ماهیت مرموز باتلاق جذاب باشد، فایدهای به حال سریال ندارد و کمکی به افزایش سطح کیفی سریال نیز نمیکند.