نقد و بررسی فصل سوم Squid Game
پایانی برای محبوبترین سریال نتفلیکس
سریال Squid Game یک تناقض جالب است. سریالی با جذابیت جهانی و طرحی مهیج که بر پایه سبک بازیگری و فیلمبرداری کاملاً کرهای ساخته شده است. به عنوان بینندهای که سهم خود را از درامهای آسیایی و بهویژه سریالهای کرهای دیدهام، فصل اول Squid Game چیز جدیدی اختراع نکرد. این اولین باری نبود که با داستانهایی از نوع «آخرین بازمانده» مواجه شدیم؛ همه میدانند که فیلم Battle Royale محصول سال ۲۰۰۰ چقدر تأثیرگذار بود و مجموعههایی مثل The Hunger Games نیز این مسیر را دنبال کردند. اما چیزی که باعث شد Squid Game با مخاطبان ارتباط بگیرد، نقد آن بر نابرابری اجتماعی و استیصال انسانی بود. در دنیایی که با کرونا درگیر بود و تنها یک سال پس از آنکه فیلم Parasite برنده اسکار بهترین فیلم شد، Squid Game دقیقاً آمادهی موفقیت بود.

اما سپس فصل دوم از راه رسید. طبیعتاً این سوال پیش آمد که آیا این سریال واقعاً نیاز به ادامه داشت؟ شاید بتوان گفت تصمیم ادامه ساخت از سوی نتفلیکس بهخاطر شناخت محبوبیت سریال و بهرهبرداری مالی بود، اما فصل اول پایان نسبتاً بازی داشت. وقتی فصل دوم منتشر شد، سخت بود آن را بهعنوان یک فصل مستقل و کامل ارزیابی کرد. کاملاً واضح بود که فصلهای دوم و سوم در واقع یک داستان مشترک هستند، و حالا که فصل سوم آمده، فرضیهها درست از آب درآمد. فصل دوم چیزهای زیادی را رها کرد و ناقص به نظر میرسید، اما فصل سوم جاییست که Squid Game به نقطه اوج خود میرسد و حتی از فصل اول هم پیشی میگیرد. فصل اول Squid Game با صحنههای مرگ خشناش شناخته شد؛ چه گفتوگوی احساسی سائهبـیوک (جونگ هو-یئون) و جییونگ (لی یو-می) که تصمیم گرفتند بهجای رقابت، ارتباط انسانی برقرار کنند با وجود اینکه میدانستند یکی از آنها خواهد مرد، یا خیانت سانگوو (پارک هه-سو) به علی (انوپام تریپاتی) خوشقلب. این سریال هیچگاه از تحریک احساسات تماشاگر و نمایش جدی بودن هر تصمیمی که گرفته میشود، عقب ننشست.

با این حال، فصل سوم این لحظات را در هم میشکند. نهتنها مرگها خشونتآمیزتر شدهاند، بلکه با تراژدی همراه هستند. ماجرا فقط خیانت نیست؛ بلکه تصمیماتیاند که روح شخصیت را نابود میکنند. بدون لو دادن داستان، فصل سوم چیزهایی را که در دو فصل قبل جواب داده بود میگیرد و آن را تا ۱۰۰ افزایش میدهد — و حتی فراتر میرود. سریال هیچ ابایی از ورود به فضاهایی ندارد که دیگر سریالها جرأت ورود به آن را ندارند. هیچکس در امان نیست، و طبیعت وحشیانهی این بازی بهطور کامل در آغوش گرفته میشود. ماجرا فقط این نیست که فردی برای پول چه میکند؛ بلکه درگیر کردن شخصیتها با تصمیمات اخلاقی و وجدانیست — آنها باید بین آنچه درست است و آنچه میخواهند، یکی را انتخاب کنند. در هر سریال دیگری، این میزان از خشونت میتوانست زیادهروی باشد، اما در Squid Game — جایی که مرگها به بخشی عادی از داستان تبدیل شدهاند — این لحظات برجسته میشوند؛ نه بهخاطر خشونت، بلکه به این دلیل که ما این شخصیتها را دو فصل دنبال کردهایم. ما شخصیتهای مورد علاقه خود را داریم و کسانی که از آنها متنفریم و منتظریم مجازات شوند. و طبق سنت Squid Game، عزیزترینها را خیلی زود از دست میدهیم و منفورترینها را نه به اندازه کافی زود. اگر از آن دسته بینندگانی هستید که موقع دیدن سریال، سر شخصیتها داد میزنید، بهتر است چای و عسل آماده کنید؛ گلویتان از شما تشکر خواهد کرد.

همچنین مهم است درک کنیم چیزی که ما از Squid Game دوست داریم، در واقع خود بازیها نیستند — ترفندی که خیلی زود برای من تکراری شد. بله، دیدن نسخههای هوشمندانه و پیچیدهی بازیهای کودکی سرگرمکننده بود، اما بازیها تنها بهانهای برای درام انسانی بودند که نقطه قوت واقعی سریال است. فصل دوم بیش از حد بر روی همین جنبه متمرکز شد، با سیستم رأیگیری جدید و بازیهای متنوع برای حذف شرکتکنندگان پرشمار. اما فصل سوم Squid Game به اصل ماجرا بازمیگردد و ثابت میکند که این سریال زمانی بهترین است که واقعاً درباره بازیها نیست. بله، یک مرحلهای در سطح بازی تیله وجود دارد که احتمالاً در تاریخ سریال ماندگار خواهد شد، اما فقط به این خاطر که ما Squid Game را در توسعه شخصیتها دیدیم. لحظات ساکتتری با «گیهون» (لی جونگجائه) داریم یا صحنههایی خارج از بازی با تحقیقاتی که «هوانگ جون-هو» (وی ها-جون) دنبال میکند، و سریال حتی پس از پایان رقابتها ادامه پیدا میکند تا یک اپیلوگ ارائه دهد — که هم نگرانکننده است و هم رضایتبخش. با گروه باقیماندهی شخصیتهای اصلی، فصل سوم میتواند عمیقتر وارد شخصیتپردازی شود و بازیگران فرصت بیشتری برای بروز تواناییشان دارند. از جمله برجستهترین آنها «جانگ گئومجا» با بازی «کانگ آئه-شیم» است — زن سالخوردهای که وارد بازیها شد تا بدهیهای قمار پسرش «یونگشیک» (یانگ دونگ-گئون) را پرداخت کند. یکی از غمانگیزترین صحنههای سریال به او تعلق دارد و «کانگ» با هنرنمایی خیرهکنندهاش در میانه فصل، بهترین اجرا را تا به امروز ارائه میدهد.

شخصیتهای دیگری مثل «جونهه» باردار (یو جو-ری) و «هیونجو» (پارک سونگهون)، سرباز پیشین و تراجنسیتی نیروهای ویژه نیز درخشان ظاهر میشوند و از بهترین صحنههای فصل را رقم میزنند، بهویژه زمانی که «گیهون» کاملاً امیدش را از دست داده است. به همین شکل، شخصیتهای مشکوکتر و خاکستریتری مانند «میونگگی» (ایم شیوان) و «نامگیو» (رو جه-وون)، در این فصل آخر روی چهره واقعیشان را نشان میدهند. اما تنها نقطهضعف همیشگی سریال، نحوهی نمایش «ویآیپیها»ست. بله، همان بیگانگان ماسکدار و پر زرقوبرق برگشتهاند و مثل همیشه آزاردهنده و مصنوعیاند. مشخص نیست که آیا خالق سریال، «هوانگ دونگ-هیوک»، قصد دارد دیدگاه طنزآمیزی از برداشت کرهایها نسبت به ثروتمندان خارجی نشان دهد یا واقعاً تصور میکند آنها چنین رفتارهایی دارند، اما در سریالی که از احساسات واقعی در موقعیتهای افراطی بهره میبرد، این شخصیتها هم اغراقآمیزند و هم غیرقابل باور. لکهای هستند بر فصل سوم که در مجموع سرگرمکننده است. فصل سوم، بهوضوح پایان این بخش از داستان Squid Game است، اما نشانههایی وجود دارد که نشان میدهد شاید داستان در آینده در بخشهایی دیگر از جهان یا در بسترهای متفاوتی ادامه یابد. اینجاست که سریال برای من افت میکند. در دنیای امروزی که همه چیز به برند و آیپی تبدیل میشود، استودیوها حاضرند هر کاری بکنند تا از یک داستان موفق نهایت استفاده را ببرند. حتی اگر به قیمت خشککردن تمام خلاقیتها باشد.

واقعیت این است که فصل سوم تنها به این دلیل موفق است که فصلهای اول و دوم بستر آن را با شخصیتهایی چون «گیهون» و «فرانتمن» (لی بیونگهون) فراهم کردند. شاید بشود موضوعات مشابه را در کشوری دیگر یا به زبانی متفاوت بررسی کرد، اما گرفتن جرقهای مثل این دوباره تقریباً غیرممکن است. این صنعت باید بگذارد داستانهایی که به خوبی به پایان رسیدهاند، در همانجا بمانند. اما همانطور که Squid Game به ما یاد میدهد، هیچ چیزی به اندازه طمع انسان، انسانی نیست. بنابراین متأسفانه بعید است این آخرین باری باشد که یونیفرمهای صورتی را میبینیم.
نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید