تحلیل سریال Love Death + Robots از جنبه معنایی

تحلیل سریال Love Death + Robots از جنبه معنایی

قلب‌های تپنده فلزی

1%
  • 0/10
تحلیل سریال Love Death + Robots از جنبه معنایی ۱ ۳۱ تیر ۱۳۹۸ نقد سریال خارجی کپی لینک

مدت زمان زیادی از پخش سریالی جدید از نتفلیکس با نام Love Death + Robots نمی‌گذرد و این مطلب بهانه‌ای است برای واکاوی هر چه بیشتر این شاهکار و ابراز عشقی که به آن داریم.

سریال Love Death + Robots در تاریخ ۱۵ مارس ۲۰۱۹ از شبکه نتفلیکس پخش شد. خالق اصلی این مجموعه تیم میلر است که همکاری‌اش با دیوید فینچر باعث شکل گرفتن ۱۸ قسمت انیمیشن کوتاهی شده که هر کدام یک دنیا حرف برای زدن دارند و یک کهکشان سرّی برای کشف کردن؛ در واقع تمامی این حرف‌ها و اسراری که در قسمت‌ به‌ قسمت این سریال گنجانده شده، بازتاب‌دهنده ما و دنیای‌مان است. همین ظرافت عمل در پیوستگی تمامی این مفاهیم و نمایش دادن آنها در قسمت‌هایی که تماشای آنها نهایتا ۲۰ دقیقه طول بکشد، باعث می‌شود Love Death + Robots به اثری تبدیل شود که گذر زمان تنواند ذره‌ای از بکر بودن و گیرایی‌اش کم کند.

اگر Love Death + Robots را دیده باشید، می‌دانید که هر قسمت آن داستانی جدا و سبک یا تکنیک انیمیشنی خاص خود را دارد. جدا از تمامی خوبی‌هایی که این مجموعه دارد، پیوند خوردن هویت و ذات هر داستان با سبک انیمیشنی که آن را به‌ نمایش در می‌آورد چیزی است که Love Death + Robots را به یک تکه جواهر بی‌بدیل تبدیل می‌کند.

در این مطلب، قرار است به همین پیوند بین داستان و سبک انیمیشن بپردازیم و طی بررسی‌ مختصر و مفید هر قسمت بگوییم که چرا این سبک انیمیشن و این نوع افکت‌های تصویری به بهترین شکل داستان هر قسمت را تماشایی و در نوع خود بی‌همتا می‌کند. از این بابت، برای هر قسمت شناسنامه‌ای بسیار کوچک و فشرده تعریف کرده‌ایم تا بتوانیم بهتر به بررسی این پیوند طلایی بپردازیم. در شناسنامه‌ای که تعریف کرده‌ایم، هر قسمت را مخلوق یا موجودی مستقل در نظر گرفتیم و در این دنیا شما هیچ مخلوقی را پیدا نمی‌کنید که بی‌هدف خلق شده باشد. پس در شناسنامه ما هر قسمت از سریال Love Death + Robots یک روح (داستان، فضا و زمینه آن)، یک جسم (کالبد روح که انیمیشن و سبک آن است) و یک هدف (پیامی که این موجود می‌خواهد به ما برساند) دارد.

عنوان قسمت اول: “Sonnie’s Edge”

روح: خشم، انتقام، ترس، سایبرپانک

جسم: انیمیشن سه‌بعدی CGI با تم غالب رنگی سُرخ

هدف: هیچ کار و عملی، بی‌پاسخ باقی نمی‌ماند.

آینده‌ای فلزی، بی‌روح و به سردی چله زمستان را تصور کنید. در این آینده، دختری به‌نام «سانی» وجود دارد که برای ادامه زندگی و کنار آمدن با خودش و دنیای کثیف اطراف‌اش تلاش می‌کند کینه‌ و خشمی که در دل‌اش نهادینه شده را تبدیل به قدرت و نقطه قوت خود بکند. داستان سانی در شهر لندن دنبال می‌شود؛ شهری که میزبان مسابقات مبارزه‌ای زیرزمینی و عجیبی است. در این مسابقات، هر شرکت‌کننده یک هیولای دست‌آموز دارد که آن را در میدان مبارزه کنترل می‌کند.

اولین قسمت سریال Love Death + Robots از جایی شروع می‌شود که نوبت به مهم‌ترین مبارزه چند وقت اخیر سانی رسیده و قرار است حریق قَدری را از پا دربیارود؛ حریف قدری که در دارودسته کسانی است که باعث حک شدن خشم و کینه در دل سانی شده‌اند. یک فرد بانفوذ و قدرتمند پشتیبان حریف سانی است و از سانی می‌خواهد که مبارزه را ببازد و در ازای آن پولی بگیرد. به نظرتان سانی چه‌کار می‌کند؟

همان‌طور که متوجه شده‌اید، شخصیت اصلی داستان یک فرد زخم‌خورده است که خشم تمام وجودش را فرا گرفته. این فرد خشن و تشنه انتقام در دنیایی سایبرپانک زندگی می‌کند و در عمده زمان این قسمت از سریال، شما تماشاگر مبارزه هیولای او با هیولا حریف یا همان دشمنش هستید. با مطالعه این چند خط، چه چیزی به ذهن‌تان خطور کرد؟ دنیای سانی را چطور تصور کردید؟ از آن‌جایی که او در آینده‌ای تاریک زندگی می‌کند، نمی‌توانیم دنیای او را رنگارنگ تصور کنیم. معمولا تمی تاریک و خاکستری در دنیاهایی که در فضای سایبرپانک طراحی می‌شوند، بر رنگ‌های آنها غالب است. از خشم، کینه و انتقام گفتیم و شنیدن این کلمات، اولین رنگی را که در ذهن ما ظاهر می‌کند، قرمز است و رنگی که غالبا در این قسمت به چشم می‌آید نیز همین رنگ است.

نکته جالب در این خصوص اینجاست که حین مبارزه، سانی برای کنترل هیولای خودش تمرکز می‌کند و نقش و نگارهای روی بدن‌اش که شبیه به خالکوبی هستند، به رنگ آبی در می‌آیند؛ در صورتی که حریف او دارای خالکوبی قرمز رنگ است. برای به‌تصویر کشیدن چنین قصه‌ای، نیاز به چه سبک انیمیشنی داریم و در چه قالبی می‌توانیم این دنیا را به بهترین شکل ممکن به‌نمایش در بیاوریم؟ حرف از آینده و دنیای سایبرپانک که می‌شود، من به‌شخص و ناخودآگاه سراغ انیمیشن CGI می‌روم که عملا انیمیشنی سه‌بعدی است. شاید دلیل این موضوع این باشد که این سبک انیمیشن جزو جدیدترین تکنیک‌های انیمیشن است اما شما کمترین بازی یا انیمیشن سایبرپانکی را پیدا می‌کنید که پایه انیمیشن آن سه‌بعدی نباشد؛ زیرا همگی دنیای سایبرپانک را به‌عنوان آینده بشر روی کره زمین می‌شناسیم و هر انسانی دوست دارد به آینده‌اش سفر کند، با محیط بیشترین تعامل را داشته باشد و وقتی این محیط در سه‌ بعد پیاده‌سازی شود، بیشتر این حس به ما القا می‌شود که الان در آن دنیا حضور داریم.

با اینکه سبک انیمیشن این قسمت CGI است و محیط‌ها و وسایل، بیشتر واقع‌گرایانه طراحی شده‌اند اما شخصیت‌ها و هیولاهایی که می‌بینیم، مخصوصا چهره‌هایشان، فانتزی طراحی شده‌اند تا واقع‌گرایانه. شاید دلیل این انتخاب این موضوع بوده که ناخودآگاه به مخاطب چنین پیامی منتقل شود: «کاش این آدم‌ها (سانی) واقعی بودند و انتخاب‌هایشان نیز همینی بود که تماشا کردیم…».

عنوان قسمت دوم: Three Robots

روح: انتقادی، طنز، پست‌مدرن، پساآخرالزمانی

جسم: انیمیشن سه‌بعدی CGI با تم غالب رنگ‌های مرده و اکثرا کدر

هدف: از ماست که بر ماست.

در دنیای سینما و تلویزیون اغلب اوقات بشر در  آینده‌ دور بنا به دلایلی از روی کره زمین محو شده؛ حال به دست خودش یا به دست بیگانگان. تمامی ساختمان‌ها و مصنوعی‌جات ساختهِ دست بشر یا متروک شده‌اند یا تمام نابود و این طبیعت است که دارد قلمرو فرمان‌روایی خود را پس می‌گیرد. دانشمندان و نظریه‌پردازهای زیادی نیز در صورت وقوع چنین اتفاقی، آینده‌ای به‌ همین شکل متصور می‌شوند. حال در فیلم‌ها، سریال‌ها، بازی‌ها و کمیک‌ها از چنین آینده‌ای به‌عنوان بستری بر یک روایت داستانیِ اکشن و هیجان‌انگیز استفاده می‌شود اما قسمت دوم سریال Love Death + Robots از این بستر برای روایت داستانی متفاوت بهره برده است؛ داستانی که راوی‌های آن سه ربات قد و نیم‌قد هستند.

در دنیایی که انسان‌ها به آلوده کردن محیط زیست ادامه دادند و از ساختن سلاح‌های کشتار جمعی دست برنداشتند، سه ربات تور گردشگری راه انداخته و از شهرهای پساآخرالزمانی انسان‌ها بازدید می‌کنند. این ربات‌ها در واقع نقش ابزاری برای نشان دادن حماقت انسان را ایفا می‌کنند. از اولین سکانس این قسمت که به کلیشه‌های داستان‌های روایت شده در محیط‌های پساآخرالزمانی طعنه می‌زند گرفته تا انواع نیش و کنایه که بشر و حماقت‌هایش را به‌ سخره می‌گیرد، همگی در نوع خود بسیار ناب و در بالاترین سطح روایت یک داستان پست‌مدرن و انتقادی قرار می‌گیرند.

این قسمت از نظر سبک انیمیشن بی‌شباهت به قسمت اول نیست و چون آن قسمت از انیمیشن سه‌بعدی CGI استفاده می‌کند که با رنگ‌آمیزی‌های مرده و اکثرا کدر همراه شده تا هم فضای پساآخرالزمانی را بهتر نشان دهد و هم عرصه را برای طنز تلخ و پست‌ مدرن داستان مهیا کند. اما از نظر داستانی و فضای آن، این قسمت ۱۸۰ درجه با قسمت قبلی خود متفاوت است. دلیل یکی بودن سبک انیمیشنی دو قسمت اول علاوه بر این‌که همان بحث به تصویر کشیدن آینده و القای بیشترین حس حضور در آن دنیا مطرح است، می‌تواند جا انداختن باوری غلط برای مخاطب باشد تا بعد سبک‌های بسیار متفاوت، قسمت‌های بعدی غافلگیرکننده باشند. علاوه بر این موضوع، در ناخودآگاه مخاطب اتفاق دیگری نیز میفتد و آن یک خبررسانی به مخاطب است؛ خبر نیز چنین چیزی است: «قسمت اول یادت است؟ حالا این قسمت را ببین که در عین شباهت ظاهری، در باطن موجودی کاملا متفاوت است. این تازه شروع ماجراست!».

عنوان قسمت سوم: The Witness

روح: اسرارآمیز، هیجان‌انگیز، پرسش‌برانگیز، خیالی

جسم: انیمیشن سه‌بعدی CGI با طراحی‌های کمیک و سِل‌محور، تم غالب رنگی کبود

هدف: قضاوت و زمان، خواهر و برادرند

صبح از خواب بیدار می‌شوید، دارید آماده می‌شوید که روز خود را شروع کنید که صدایی از بیرون می‌شونید. به‌ سمت پنجره می‌روید تا نگاهی به بیرون بیاندازید و در همین حین، متوجه فردی می‌شوید که مضطرب در ساختمان روبه‌رویی ایستاده و خون دارد از صورت‌اش چکه می‌کند؛ چه‌کار می‌کنید؟

قسمت سوم سریال Love Death + Robots دقیقا به همین شکل شروع می‌شود، البته در پاسخ سوال «چه‌کار می‌کنید؟» کسی که با چنین صحنه‌ای از پنجره خانه‌اش روبه‌رو می‌شود، سعی می‌کند تا جای ممکن فرار را بر قرار ترجیح داده و از خود محافظت کند. در حالی که فرد خونین ساختمان روبه‌رویی دنبال اوست. شاید سوژه داستانی این قسمت روی کاغذ و تا جایی که ما آن را تعریف کردیم، کلیشه‌ای به‌نظر برسد. مطمئنا با یک بار تماشای این قسمت، سوال‌های زیادی در ذهن‌تان به‌وجود می‌آید و نتیجه تعقیب و گریز دو شخصیت اصلی داستان برای‌تان گنگ باشد اما پس از تماشای دوباره و چندباره، احتمالا متوجه پیام این انیمیشن ۱۲ دقیقه‌ای می‌شوید و آن در چیزی جز دو کلمه «قضاوت» و «زمان» خلاصه نمی‌شود.

نمی‌خواهیم بیشتر درباره داستان این قسمت صحبت کنیم تا از دهن نیفتد. پس از بُعدِ روحی به بعدِ جسمی این قسمت می‌رسیم. همان‌طور که متوجه شده‌اید، این قسمت از سریال دارای درون‌مایه فلسفی است و می‌توان گفت پس از قسمت چهاردم (Zima Blue) که فلسفی‌ترین قسمت سریال است، می‌توان به “The Witness” رتبه دومین قسمت فلسفی سریال را نسبت داد.

وقتی به مفاهیمی چون درون‌مایه داستانی “The Witness” می‌رسیم که نمی‌توان آنها را به‌ بهترین شکل در واقعیت و با واقع‌گرایی به‌ نمایش گذاشت در حالی که این مفاهیم از واقعیت و رویدادهای زندگی ما نشات می‌گیرند، نیاز به این پیدا می‌کنیم که در طراحی هنری و انیمیشن به یک سبک و تکنیک کاری بسنده نکنیم. از همین بابت، شما در این قسمت انیمیشن‌های حرکتی (حرکات بدن و چهره) را واقع‌گرایانه می‌بینید. در حالی که طراحی شخصیت‌ها (هم بدن و هم چهره)، محیط، وسایل و تقریبا تمامی عناصر موجود دیگر با محوریت بر سبکِ طراحی کمیکی و تا حدی طراحی دستی یا سِل (Cel) انجام شد.

گذشته از بحث طراحی، در این قسمت ما شاهد افکت‌ها (صداواژه‌های معروف در کمیک‌ها) هستیم که با برخورد هر چیزی به سطح‌های سخت، واژه‌هایی چون Klank و Bow را می‌بینید. حتی در دو مورد که شدت و سرعت تعقیب‌ و گریز و درگیری بین دو شخصیت بالا می‌گیرد، شاهد این هستیم که شخصیت‌ها از حالت سه‌بعدی خود درآمده و تماما برای لحظه‌ای تبدیل به یک نقاشی دستی می‌شوند.

The Witness جزو خاص‌ترین انیمیشن‌های کوتاهی است که تا به‌حال تولید شده است. از سبک طراحی و انیمیشن تلفیقی‌اش گرفته تا روایت داستان و چیستی آن، همگی باعث شده‌اند تا این قسمت از سریال Love Death + Robots تبدیل به یکی از نمادهایی شود که نماینده و به‌ قولی، معرف این سریال است.

عنوان قسمت چهارم: Suits

روح: بقا، ایستادگی، فداکاری، تخیلی

جسم: انیمیشن سه‌بعدی CGI با طراحی‌های کارتونی/کمیکی، تم غالب رنگی نارنجی

هدف: بهای زندگی

قسمت چهارم سریال Love Death + Robots شما را در دنیایی قرار می‌دهد که بهای زندگی و زنده ماندن در آن سنگین‌تر از چیزی است که فکرش را می‌کنید. شما با جامعه‌ای از کشاورز‌ها در این قسمت از سریال همراه می‌شوید که برای زندگی، چالش‌های بیشتری جز کار روی زمین‌هایشان دارند و آن چالش‌ها نیز شامل مقابله با نژادی از موجودات بیگانه است که از آنها تحت عنوان «طاعون» نیز یاد می‌شود. از آن‌جا که نیمه شب این طاعون به مزرعه‌ها شبیخون می‌زنند، همه کشاورز‌هایی که ابزار جنگی برای مقابله با این موجودات را دارند به موقع به میدان نبرد نمی‌رسند و این وسط سه شخصیت اصلی که در Suits با آنها همراه می‌شویم می‌بایست فداکاری‌هایی کنند تا زندگی دیگران بهخطر نیفتد.

در Suits تقریبا هر خانواده یک زره آهنی بزرگ دارد که به‌ وسیله آن با موجودات بیگانه مبارزه می‌کند. اگر در دقایق پایانی این قسمت فکر کنید که دیگر قرار نیست غافلگیر شوید، سخت در اشتباه هستید؛ زیرا بهای زندگی خیلی بیشتر از این حرف‌هاست!

برخلاف سه قسمت اول سریال، اپیزود Suits داستان و پایان‌بندی چندان پیچیده‌ای ندارد اما این عنصرِ غافلگیری است که در تمامی قسمت‌های Love Death + Robots شاهد آن هستیم و در Suits ما مدام با ابعاد بزرگ‌تری از ماجرا، بخوانید عمق فاجعه(!)، روبه‌رو می‌شویم. این قسمت از سریال نیز چون سه قسمت پیشین با انیمیشن سه‌بعدی CG به‌تصویر کشیده شده، اما اگر قسمت قبل زمینه‌ساز «متفاوت» و «نو» بودن سبک‌ هنری طراحی و انیمیشن این سریال بود، این قسمت دارد می‌گوید «آماده دیدن چیزهای جدیدتر و عجیب‌تری هستید؟». در Suits سبک طراحی شخصیت‌ها و بیگانه‌ها کارتونی/کمیکی است اما تنها المانی که این قسمت از سریال، از این دو مکتب طراحی و انیمیشن قرض گرفته همین یک مورد نیست.

در Suits با این‌که مدلینگ شخصیت‌ها و پایه کل کار، سه‌بعدی و CG است اما حرکات شخصیت‌ها، زره‌های آهنی، بیگانه‌ها و هر جنبنده دیگری تلفیقی از انیمیشن سه‌بعدی CG و انیمیشن فریم به فریم یا Keyframe است. در انیمیشن‌های دو بعدی و سنتی حرکات هر شخصیت و هر آیتم متحرکی به‌ صورت لحظه‌ای (ثانیه به ثانیه یا همان فریم به فریم) طراحی می‌شود و در نتیجه موردی که مشغول طراحی آن و حرکات‌اش بودیم، متحرک یا به‌ اصطلاح Animate می‌شود. در واقع چیزی که در Suits و در قسمت قبلی یعنی The Witness می‌بینیم را در Spider-Man Into the Spider-Verse نیز تماشا کرده‌ایم.

نمی‌توان گفت طراحی هنری این قسمت، بهترین انتخاب برای Suits بوده اما به‌ حدی استادانه و تماشایی کار شده و به روح این قسمت پیوند خورده که نمی‌توان هیچ خرده‌ای به آن گرفت. اگر شما بودید، این قسمت را با چه سبک انیمیشن و طراحی به‌ نمایش در می‌آوردید؟

عنوان قسمت پنجم: Sucker of Souls

روح: خشم، اسرارآمیز، پرسش‌برانگیز، افسانه‌ای

جسم: انیمیشن دو بعدی با طراحی دستی، تم غالب رنگ‌های سرد

هدف: کاشف به عمل آمد که حین کشف حواست را جمع کن!

ما هیچ‌وقت نباید فراموش کنیم که در دنیای بی‌رحمی زندگی می‌کنیم و اینکه امروزه تقریبا بر رقبای (زمینی) خود چیره شدیم و تقریبا می‌دانیم عالم هستی چگونه کار می‌کند، نباید باعث شود فراموش کنیم که ما شکست‌ناپذیر نیستیم و در واقع ما شاید به‌اندازه یک بند انگشت هم درباره هستی، قوانین  و دنیاهای آن اطلاعات نداشته باشیم.

در Sucker of Souls بالاخره Love Death + Robots از روح و چهره واقعی خود پرده برمی‌دارد و پس از چهار قسمت دست‌گرمی، نشان‌مان می‌دهد که تازه اول راه هستیم. روح و جسم این قسمت برخلاف قسمت‌های قبلی بیشتر به گذشته تعلق دارند تا حال و آینده. در این قسمت شما ناگهان وارد یک ماجراجویی افسانه‌ای می‌شوید که از سرآغاز آن نیز مشخص است که یک ماجراجویی هیجان‌انگیز و خونین است. گروهی مزدور به‌همراه یک باستان‌شناس و دانش‌آموزش در غاری به‌دنبال پرده برداشتن از رازی باستانی هستند که این پرده‌برداری خیلی تبعات خوشی به‌دنبال ندارد، بلکه هیولایی خون‌خوار را به‌دنبال دارد!

طراحی و انیمیشن این قسمت هر دو دستی کار شده‌اند و همین باعث شده تا دقت عمل و ظرافت بسیاری در کار استفاده شود. قسمت پنجم Love Death + Robots در حدی تماشایی و زنده به‌ نظر می‌رسد که پس از چندین و چند بار تماشا هنوز هم به‌ شخصه چشم‌ها و روحم از تغذیه‌ی این جواهر، سیراب نمی‌شوند. این سبک طراحی و انیمیشن بهترین جسم برای دمیدن روح Sucker of Souls در آن بوده و استفاده از رنگ‌های عمدتا سرد چون خاکستری، آبی و سبز کم‌رنگ باعث می‌شود رنگ‌های گرم چون نارنجی، زرد و قرمز بیشتر به چشم بیایند و روح خشن و بی‌رحم این قسمت در مواقع لازم بیشتر به چشم بیاید.

شاید در اولین نگاه، پیام یا هدف این قسمت سریال مشخص نباشد، اما با کمی تفکر می‌توان فهمید که Sucker of Souls خیلی واضح ولی در قالب یک ماجرای کمیک و هیجان‌انگیز دارد به ما می‌گوید که ما حتی اسرار دنیا خودمان را نیز هنوز تمام‌ و کمال کشف نکرده‌ایم؛ اسراری که سرک کشیدن به آنها می‌تواند بسیار خطرناک باشد، چه برسد به اسرار دیگر دنیاها. در نتیجه، تکبر ما (مزدورها در داستان) چیزی جز حماقت نمی‌تواند باشد.

عنوان قسمت ششم: When the Yogurt Took Over

روح: انتقادی، طنز، پرسش‌برانگیز، پست‌مدرن

جسم: انیمیشن سه‌بعدی CGI با طراحی کارتونی، تم غالب رنگ‌های روشن

هدف: چرا کسی نیست راه درست را به من نشان دهد!؟

پس از این‌که سریال با قسمت پنجم‌اش ما را برای ادامه راه آماده می‌کند، اولین قدم در این راه کوتاه‌ترین آن است. این قسمت بدون احتساب تیتراژ آغازین و پایانیش، ۴ دقیقه است که در همین چهار دقیقه به یکی از بزرگ‌ترین نیازهای بشر طعنه و کنایه‌هایی آب‌دار می‌زند و ما را با سوالات به‌وجود آمده در ذهن‌مان حین اینکه هم ما را خندانده و هم تحقیر کرده، رها می‌کند.

در یک آزمایشگاه افرادی به جان یکی از محصولات لبنی و خوراکی پرطرفدار انسان یعنی ماست میفتند و مایه تخمیرش را به یک DNA پیشرفته پیوند می‌زنند. نتیجه این آزمایشات به شکست ختم می‌شود اما یکی از کارکنان آزمایشگاه این ماست آزمایشگاهی را به خانه می‌برد تا آن را میل کند. چیزی نمی‌گذرد تا این‌که شکست‌ آزمایشگاهی تبدیل به موجودی هوشمند یا ماستی هوشمند شود! ماستی که درخواست می‌کند آن را پیش دولت‌مردان ببرند تا برای مشکلات‌شان پیشنهاداتی ارائه دهد.

شاید روی کاغذ احمقانه به‌نظر برسد اما هدف نویسنده نیز همین است که در احمقانه‌ترین شکل و حالت ممکن به یکی از ساده‌ترین و اساسی‌ترین نیازهای بشر یعنی نیاز به راهنما و رهبر پرداخت شود؛ در حالی که این حالت احمقانه، منطقی به‌ نظر می‌رسد. انیمیشن این قسمت Love Death + Robots سه‌ بعدی است و مدل شخصیت‌ها و آیتم‌ها نیز تماما سه‌بعدی کار شده. طراحی شخصیت‌ها که همگی انسان هستند و موجودات دیگری را در این قسمت نمی‌بینیم، کارتونی و با رویکرد کاریکاتوری انجام شد. کله‌های بزرگ، بدن‌های یک شکل و بدون جزییات، چشم‌های بزرگ با پلک‌های خوابیده همگی در کنار انیمیشن‌های مکانیکی، انسان‌ها را در When the Yogurt Took Over به‌ عنوان احمق‌ترین موجودات کل جهان هستی نشان می‌دهند.

گذشته از این‌ها، استفاده غالب از رنگ‌های روشن نیز باعث شده با یک فضاسازی تمام‌ عیار در قسمت ششم شاهد باشیم که بیشتر حس حماقت و توخالی بودن تصمیمات انسان را به‌نمایش می‌گذارد. When the Yogurt Took Over از آن دست داستان‌ها و موجودات نابی است که فقط و فقط در قالب یک انیمیشن کوتاه می‌تواند مخاطبش را میخ‌کوب کند.

برای تغییر این متن بر روی دکمه ویرایش کلیک کنید. لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است.

عنوان قسمت هفتم: Beyond the Aquila Rift

روح: خشم، انتقام، ترس، علمی تخیلی

جسم: انیمیشن سه‌بعدی موشن کپچر، تم غالب رنگی آبی

هدف: ما مرز خیال و واقعیت را مشخص نمی‌کنیم

ما همه دوست داریم در واقعیت‌ همان چیزهایی را ببینیم که در خیال‌مان آنها را می‌بینیم. مرز بین خیال و واقعیت می‌تواند خیلی باریک‌تر از چیزی باشد که ما توانایی تشخیص آن را داشته باشیم. همین که سیاست‌مدارها، افراد جاه‌طلب و افراد شرور در طول تاریخ تلاش کردند خیال، دید و بینش‌مان را نسبت به دنیای واقعی تغییر دهند و کاری کنند که خیال آنها تبدیل به دنیای ایده‌آل ما بشود، خودش گویای این است که ما انسان‌ها یک نقطه ضعف بزرگ داریم؛ نقطه ضعفی که ریشه در ذهن ما دارد.

پیام قسمت هفتم Love Death + Robots در پاراگراف بالا خلاصه می‌شود. در این قسمت شما سفینه‌ای فضایی را تماشا می‌کنید که این سفینه در مسیر خود دچار مشکل می‌شود و پس از اینکه خدمه‌اش از خواب بیدار می‌شوند، در می‌یابند یک عضو قدیمی از تیم آنها که مدت‌ها پیش مفقود شده بود، همچنان در سفینه است و تلاش می‌کند به آنها بگوید که چطور از مسیر اصلی خود منحرف شده‌ و الان کجا هستند. شخصیت اصلی در جایی دور و در کهکشانی ناشناخته به‌ همراه کسی که قبلا به او علاقه داشته وقت می‌گذراند. در صورتی که کمی قبل‌تر حتی نمی‌دانست او زنده است یا مرده. همه چیز خیلی ایده‌آل به‌نظر می‌رسد. این‌طور نیست؟ چه اهمیتی دارد تا وقتی که بتوانیم چیزی را ببینیم و تجربه کنیم که درباره آن خیال‌پردازی می‌کردیم؟

Beyond the Aquila Rift اولین قسمت از بین ۳ قسمت سریال است که در سبک انیمیشن سه‌بعدی با فناوری موشن کپچر تهیه شده و هر سه این قسمت‌ها دارای روحی هستند که بخشی از آن یا متعلق به خارج از زمین است یا می‌خواهد آینده را به تصویر بکشد. با توجه به سبک انیمیشن، طراحی واقع‌گرایانه شخصیت‌ها و دیگر عناصر این قسمت می‌توان گفت که انتخاب این سبک و رویکرد برای پیاده‌سازی داستان Beyond the Aquila Rift بهترین انتخاب بود.

عنوان قسمت هشتم: Good Hunting

روح: دوستی، انسانیت، انتقام، استیم‌پانک

جسم: انیمیشن دوبعدی با طراحی دستی، تم غالب رنگی آبی

هدف: بهای تغییر

پس از قسمت پنجم، Good Hunting دومین قسمت در سریال است که جسمی دوبعدی و اصیل دارد، البته اصالت را نباید به نشانه سنتی بودن و تک وجهی بودن گرفت. Good Hunting ما را به شرق دور می‌برد؛ شرق دور و سحرآمیز که با دخالت و جهان‌خواری غرب، جادوی خودش را از دست می‌دهد. غربی‌ها (بریتانیایی‌ها) با آوردن فناوری روز به این منطقه، انحراف و پستی خودشان را نیز گسترش می‌دهند اما در کنار این فلاکت و سیاهی، پیشرفت و پویایی است که در جامعه دیده می‌شود. پیشرفت و پویایی که شخصیت اصلی این قسمت، عاشقش است.

پدر این پسربچه، شکارچی موجودات ماورایی و به‌ قولی عجیب‌الخلق بوده است. در صورتی که خود پسرک جان یکی از این موجودات را نجات می‌دهد و با او دوست می‌شود. دوستِ پسرک با این‌که در حالت انسانی‌اش یک دختر زیباست، در حالت ذاتی و حقیقی‌اش یک شکارچی است؛ یک روباه که برای زنده ماندن به جادو و اصالتِ محل زندگی‌اش نیاز دارد. با آمدن فناوری فلزی و آهنی غربی، جادو و حالت حقیقی‌اش نیز در حال ناپدید شدن است. پس از اینکه هر دوی این شخصیت‌ها به شهر مهاجرت می‌کنند، اتفاقاتی برای دختر میفتد که او را بیش از پیش تشنه انتقام، به‌پا کردن شورش و گرفتن حق خودش و هم‌نوعان خودش از کسانی است که فکر می‌کنند همه چیز مالِ آنهاست.

به جرات می‌توان گفت که این قسمت سریال نماد طلایی‌ترین پیوند انیمیشن و داستان/ جسم و روح را از آن خود می‌کند. طراحی و انیمیشن این قسمت به طور کلی دوبعدی و سنتی کار نشده، بلکه شاهد جلوه‌ها و انیمیشن‌های سه‌بعدی نیز هستیم. تلفیق این دو دنیا همیشه یکی از چالش برانگیزترین کارها برای هر طراح، انیماتور و کارگردانی است. همین که چه تدبیری باید در پیش گرفته شود تا در پایه دوبعدی، جلوه‌های سه‌بعدی توی ذوق نزنند، خودش به‌ تنهایی یک چالش بزرگ است اما Good Hunting نه‌ تنها از پس این چالش برمی‌آید، بلکه از این چالش استفاده کرده و آن را هم تماشایی کرده و هم برای آوردن جلوه‌های سه‌بعدی در یک دنیای دوبعدی دلیلی موجه آورده و آن دلیل نیز داستان‌ و روحی است که در جسم‌اش دمیده شده.

در این قسمت هر چیزی که به هویت، اصالت یا همان جادوی شرق ربط دارد دوبعدی است اما فناوری آهنی که از غرب آمده در اکثر مواقع و صحنه‌ها به‌طور کامل سه‌بعدی است. در این قسمت، آدم‌ها بدون استثنا دوبعدی طراحی شده‌اند اما وسایل فلزی که با آنها کار می‌کنند و اجزای فلزی بدن دیگر آدم‌ها سه‌بعدی. چنین پیوند ظریف و زیبایی را در مدت زمان ۱۵ دقیقه‌ای در کمتر اثر تلویزیونی می‌بینیم.

عنوان قسمت نهم: The Dump

روح: احترام، پرسش‌برانگیز، پست‌مدرن، تخیلی

جسم: انیمیشن سه‌بعدی CGI با طراحی کمیکی، تم غالب رنگ‌های مرده

هدف: اگر از من یا دنیای من چیزی می‌خواهی باید اول در بزنی!

تلفیق طراحی‌های کمیکی/کاریکاتوری با انیمیشن سه‌بعدی که در مسیر واقع‌گرایی تا نیمه راه رفته چه می‌شود؟ از من می‌پرسید یک بستر عالی می‌شود برای پیاده‌سازی داستانی ذاتا پست‌مدرن.

شخصیت اصلی The Dump یک پیرمرد تنهاست که در یک به‌ اصطلاح آشغال‌دونی زندگی می‌کند و از زندگی خود نیز راضی است تا اینکه یک روز بازرس شهرداری سر می‌رسد و به او می‌گوید که باید رضایت بدهی تا ما این زمین را از شما بگیریم. پیرمرد حتی با اینکه بازرس رفتار مودبانه‌ای با او نداشته، موافقت می‌کند به‌ شرطی که او بنشیند و به داستانی که می‌خواهد برایش تعریف کند، گوش دهد. تا به این‌جای کار اتفاق عجیبی نمیفتد، تا جایی که داستان گفتن پیرمرد شروع می‌شود و ما با شگفتی این داستان Love Death + Robots نیز روبه‌رو می‌شویم.

The Dump شاید از نظر دیداری و انیمیشنی خیلی کار به‌خصوص و تازه‌ای نباشد اما دارای داستانی مفهومی و در نوع خود جالب است که به‌ خوبی در قالب دیداری به تصویر کشیده شده است. اگر قرار بود شما The Dump را بسازید، آن را با چه سبک انیمیشن و طراحی می‌ساختید؟

عنوان قسمت دهم: Shape-Shifters

روح: دوستی، عشق، وفاداری، تخیلی/گرگ‌ومیش

جسم: انیمیشن سه‌بعدی CGI با طراحی‌های کمیکی، تم غالب رنگی زرد

هدف: برای چه می‌جنگیم؟

بعد از تماشای ۹ قسمت، شاید عجیب بود که خیلی تصویر و محتوای ابرقهرمانی ندیدیم. البته، قسمت دهم Love Death + Robots

خیلی هم ابرقهرمانی نیست ولی دارای تم ابرقهرمانی و کمیکی است که در طراحی شخصیت‌ها و چهره‌هایشان نیز این مهم دیده می‌شود.

داستان درباره نیروهای نظامی آمریکایی مستقر در افغانستان است که دو سرباز میان این نیروها جهش‌یافته هستند و دارای نیروهای ماورا انسانی. با اینکه پیروزی این نیروها در میدان نبرد بدون کمک این دو سرباز تقریبا ممکن نیست اما باز هم با آنها مثل انسان‌های عادی رفتار نمی‌شود و مدام با آنها بدرفتاری می‌شود. در نهایت، این دو جهش‌یافته از جناح دشمن غافلگیر می‌شوند و یک هم‌نوع خودشان آنها را به مبارزه دعوت می‌کند.

در کل، پیام این قسمت سریال این است که همه دلیل واقعی‌شان برای جنگ با دیگری بر سر زندگی و شرف عزیزان‌شان است و بس. دلیلی که در بحبوحه جنگ به بهانه‌های مختلف سیاسی و غیرسیاسی برای تشویق مردم به جنگ استفاده می‌شود. گذشته از این‌که این قسمت از Love Death + Robots نیز در نوع تماشایی و سبک انیمیشنی آن نیز مناسب با داستان و سناریو آن که صحنه‌های اکشن زیادی دارد، است، به نظر در این یک قسمت نویسنده در رساندن پیام‌اش به‌خوبی و در حد استانداردهای قسمت‌های پیشین سریال عمل نکرده و با قاطعیت حرف‌اش را بر کرسی نمی‌نشاند. به نظر شما پیام اصلی این قسمت سریال چیست؟ آیا جز هدف یا پیامی که ما به آن اشاره کردیم چیز دیگری توجه شما را جلب کرد؟

عنوان قسمت یازدهم: Helping Hand

روح: تنهایی، ترس، تلاش، واقع‌گرایانه

جسم: انیمیشن سه‌بعدی موشن کپچر، تم غالب رنگ‌های روشن

هدف: زندگی عزیز

اگر فیلم Gravity را دیده باشید و از آن خوش‌تان آمده باشد، پس تماشا این قسمت Love Death + Robots بر شما واجب است. در این قسمت شما با یک فضانورد همراه می‌شوید که برای تعمیر جزیی ماهواره فضایی می‌بایست دقایقی را در خلا سر کند که ناگهان تکه‌ای زباله فضایی (یک پیچ کوچک) به کپسول اکسیژن او برخورد کرده و شرایط را برای او پیچیده و بسیار دشوار می‌کند. او هر کاری که به ذهنش می‌آید انجام می‌دهد تا بتواند به شرایط عادی برگردد و در خلا به سمت ماهواره حرکت کند اما کارهایش نتیجه مثبتی ندارند تا این‌که آخرین راهی که برایش باقی می‌ماند این است: یا دستش را برای زنده ماندن قطع کرده و در خلا پرتاب می‌کند تا بتواند بدون داشتن ابزار حرکتی به راه خود در خلا ادامه دهد.

داستان این قسمت به‌ طور کامل به نام خود یعنی Helping Hand وفادار است و از میان سناریوهای تلاش برای بقا در موقعیت‌های بحرانی خارج از زمین، Helping Hand را می‌توان جز آثار باکیفیت و بسیار تماشایی به‌  حساب آورد. استفاده از فناوری موشن کپچر نیز باعث شده تا حس هم‌ذات‌پنداری با فضانورد قصه به اوج خود برسد و دردی که متحمل می‌شود به بهترین شکل به مخاطب منتقل شود. با این‌که در قسمتی از داستان شخصیت اصلی تقریبا از تلاش برای زنده ماندن ناامید شده، اما باز هم هاله اطراف این شخصیت خیلی در تاریکی فرو می‌رود و استفاده غالب از رنگ‌های روشن و زنده در طراحی به‌خودی خود حس امید را القا می‌کند.

عنوان قسمت دوزادهم: Fish Night

روح: اسرارآمیز، وهم‌انگیز، پرسش‌برانگیز، خیالی

جسم: انیمیشن سه‌بعدی با طراحی سل‌شید، تم غالب رنگ‌های گرم و روشن

هدف: جوانی، زیبایی و بی‌پروایی

بالاخره نوبتی هم باشد، نوبت سبک طراحی سل‌شید است و جادویی که می‌توانید به هر جسمی تزریق کند. داستان این قسمت از این قرار است: دو فروشنده، یکی پیر و دیگری جوان، در مسیر خود و وسط بیابان گیر می‌افتند. از آنجا که کس دیگری از این خیابان رد نمی‌شود، آنها می‌بایست قبل از طلوع آفتاب پیاده تا ایستگاه قبلی راه بروند. همین حین که هر دو شخصیت اصلی در ماشین خواب‌شان برده، با صحنه‌های خیالی و سورئالی روبه‌رو می‌شوند که گویی دریا و جانوران‌اش را وسط بیابان آورده باشند.

در واقع، تمام وجود این قسمت در یک جمله دیالوگ پیرمرد به همکارش خلاصه می‌شود. جایی که او به بیابان دوروبرش نگاهی می‌کند و می‌گوید که قبلا اینجا دریا بوده: «دنیا پیر است». از این جمله برمی‌آید که دنیا حین جوانی و تروتازگی خود بیابانی نداشته و بیابان‌های حالا دریاهای قدیم بوده‌اند؛ جوان، زیبا و بی‌پروا. خیلی وقت است که از دوران جوانی‌ پیرمرد می‌گذرد، اما همکارش جوان است و بی‌پروا. زمانی که هنگام شب از دریا به بیابان می‌آید و زیبایی‌های فریبنده‌اش را نمایان می‌کند، این فروشنده جوان است که در این دریای خیالی شناور شده و خطر شنا را به جان می‌خرد.

استفاده غالب از رنگ‌های گرم و روشن در این قسمت بیشتر باعث می‌شود به زیبایی‌ها، بی‌پروایی‌ها و مخاطرات این دنیا پی ببریم. همان‌طور که گفته شد، سبک انیمیشن Fish Night سه‌بعدی با طراحی سل‌شید است. چنین مخلوطی برای چنین ماجرایی بهترین انتخاب ممکن است و باعث شده حس سورئال فوق‌العاده‌ای در این قسمت Love Death + Robots دمیده شود.

عنوان قسمت سیزدهم: Lucky 13

روح: باور، ارزش، وفاداری، تخیلی/واقع‌گرایانه

جسم: انیمیشن سه‌بعدی موشن کپچر، تم غالب رنگ‌های مرده

هدف: ما عضوی از کائنات هستیم؛ باورهایمان نیز همین‌طور.

سیزدهمین قسمت سریال با نام Lucky 13 شاید در ظاهر یکی از تندترین و انتقادی‌ترین قسمت‌های Love Death + Robots به‌نظر برسد، ولی در باطن قضیه فرق می‌کند.

در Lucky 13 هواپیمایی جنگی معرفی می‌شود که با همین نام میان رزم‌جویان و خلبانان معروف شده زیرا اول و آخر پلاکش عدد ۱۳ دیده می‌شود و جمع تمامی ارقام پلاک‌اش نیز ۱۳ می‌شود؛ در نتیجه، می‌بایست به قول معروف با هواپیمای نحسی طرف باشیم! هدف نویسنده این قسمت نیز همین است تا چنین تصوری در ذهن شما ایجاد کند؛ حتی در اوایل کار گفته می‌شود که تا به‌حال دو تیم با این هواپیما کاملا از دست رفته‌اند. زمانی که چنین اتفاقی بیافتد و هواپیمایی خلبان نداشته باشد، آن را به اجبار به دست تازه‌کارها می‌سپارند؛ تازه‌کارهایی که شخصیت اصلی داستان یکی از آنهاست.

اگر کمی دقت کنید، چیزی که از اول قسمت متوجه آن خواهید شد، احساس داشتن Lucky 13 است و انگار که حرف‌های اطرافیانش را می‌فهمد. پس از این‌که مشخص می‌شود شخصیت اصلی یا خلبان جدید Lucky 13 آدم خرافاتی نیست و بیشتر به قابلیت‌های خودش و ظرفیت‌های ابزار تحت کنترلش باور دارد، مشخص می‌شود که Lucky 13 خیلی هم هواپیما طلسم‌شده‌ای نیست. طی دو تا سه صحنه Lucky 13 با لنز دوربین‌هایش به شخصیت‌های در حال گفتگو نگاهی می‌اندازد و به‌نظر می‌رسد که هدف از نمایش چنین سکانس‌هایی این بوده که بگوییم این هواپیما نیز می‌فهمد و احساس دارد.

در واقع چنین چیزی خیلی بی‌جا هم نیست. همه ما از منبعی به‌نام انرژی پدید آمده‌ایم و این یک هواپیما نیز ساخته دست ماست. با هر باوری که آن را ساخته باشیم، هر برچسبی روی آن بزنیم و هر کاری که با آن بکنیم هیچ‌کدام بی‌هدف انجام نشده؛ چون ساخت خود هواپیما. اواسط این قسمت، این حرف‌ها به‌خوبی روی کرسی می‌نشینند و نشان داده می‌شود که ابراز احساسات خلبان به هواپیمایش که در ماموریت‌های متعددی برای او خوش‌شانسی آورده صرفا صحبت کردن با یک ماشین نبوده اما در نهایت و قسمت پایانی ماجراست که این حرف و باور نویسنده را به قطع بیان می‌کند و در داستان خودش ثابت می‌کند که تمامی این‌ها حقیقت دارد. اگر از من می‌پرسید، من نیز به اعتقاد شخصی می‌گویم هر چیزی که شما به آن باور داشته باشید، چون روی آن فکر می‌کنید و انرژی خرجش می‌کنید آن باور، آن مفهوم، آن دنیا یا هر چیز دیگری فقط و فقط در خیال شما نیست.

با توجه به داستان خاص این قسمت و زمینه داستانی آن، دوباره شاهد استفاده از موشن کپچر هستیم تا در عین واقع‌گرایی و نمایش صحنه‌های اکشن، بیشتر و بهتر حس کنیم که ما با Lucky 13 به ماموریت رفته‌ایم و باوری که به آن داشتیم فقط و فقط در خیال ما نبوده.

عنوان قسمت چهاردهم: Zima Blue

روح: جستجوگر، پرسش‌برانگیز، جهان‌شمول، فانتزی/خیالی

جسم: انیمیشن دوبعدی با طراحی سل‌شید، تم غالب رنگی آبی

هدف: سرانجام کار چیست؟

اگر شما هم خیلی به حقیقت هستی و دلیل وجود خود و دیگر موجودات فکر می‌کنید، خوب گوش کنید که رسیدیم به فلسفی‌ترین قسمت سریال یعنی Zima Blue. نام این قسمت براساس نام شخصیت اصلی داستان که یک نقاش بزرگ است، انتخاب شده. در داستان این قسمت (به جاش از اپیزود هم استفاده کن. تکرار نکن اینقدر)، «زیما» پس از سال‌ها رد کردن رسانه‌ها و مصاحبه نکردن با آنها، خودش از یک خبرنگار دعوت می‌کند تا به خانه‌اش برود؛ زیرا او (حشو) می‌خواهد بزرگ‌ترین و آخرین اثر هنری‌اش را به‌زودی رونمایی کند.

زیما در واقع یک ربات است؛ رباتی بسیار خلاق و هنرمند که در زمینه نقاشی انقلابی به پا کرد تا اینکه روزی یک مربع آبی وسط یکی از نقاشی‌هایش دیده شد. رفته‌رفته این مربع بزرگ‌تر شد و به شکل‌های هندسی دیگری تغییر شکل پیدا کرد. در نهایت، آخرین نقاشی زیما یک صفحه تماما آبی بود و تقریبا هیچ‌کس متوجه نشد هدف زیما از انجان چنین کاری چه بوده. زیما برای کشف حقیقت هستی و ارتباط بهتر با کیهان، بدن خود را ارتقا داد تا بتواند همه‌جور و در هر شرایطی، جهان هستی را جستجو کند؛ جستجویی برای حقیقت و تصویری که سال‌ها در ذهن‌ یا ناخودآگاهش می‌دید.

سعی می‌کنم بیشتر از این درباره داستان Zima Blue صحبتی نکنم زیرا مزه تماشا آن می‌رود. از داستان که بگذریم، سبک انیمیشن زیما بلو بیشتر انیمیشن (حشو) دوبعدی است تا سه‌بعدی؛ هر چند که این قسمت یکی از تلفیقی‌ترین قسمت‌های (حشو) Love Death + Robots از حیث سبک انیمیشن و طراحی است. سبک طراحی این قسمت بر پایه سبک سل‌شید انجام شده که البته دوز مصرفی سل‌شید آن کمتر از Fish Night است و با سبک نقاشی دیجیتال تلفیق شده. اشیا و برخی حرکات شخصیت‌ها را در سکانس‌هایی معدود می‌بینیم که سه‌بعدی هستند اما عمده انیمیشن‌ها دوبعدی کار شده و حرکات شخصیت‌ها نیز خیلی پرتعداد و شلوغ نیست که با فضای کلی قسمت و داستان آن هم‌خوانی دارد. از آن‌جا که در این قسمت قرار است به جستجوی حقیقت هستی مشغول شویم، جستجو و یافتن چنین چیزی نمی‌تواند پیچیده نباشد؛ حال نتیجه جستجو هر چقدر هم که می‌خواهد ساده باشد، چون روش‌های به‌کار گرفته شده برای به‌تصویر کشیدن داستان Zima Blue.

عنوان قسمت پانزدهم: Blindspot

روح: اکشن، هیجان‌انگیز، شوخ، سایبرپانک

جسم: انیمیشن سه‌بعدی CGI با طراحی‌های کارتونی، تم غالب رنگی بنفش

هدف: نتیجه گران قیمت یک تصمیم شخصی

داریم به پایان سریال نزدیک می‌شویم و پس از قسمت قبلی که به تفکر زیادی احتیاج داشت، با Blindspot کمی به فکر خود استراحت می‌دهیم و در عوض جلوی نمایشگر/تلویزیون لَم می‌دهیم و کمی صحنه‌های اکشن با آب و تاب می‌بینیم.

خلاصه داستان این قسمت این است که گروهی از سایبورگ‌ها ماموریتی برای انفجار یک محموله را دارند که می‌بایست بی‌سروصدا و سریع انجام شود. همه چیز دارد به خوبی پیش می‌رود تا این‌که یک موجود موش‌مانند جلوی ماشین یکی از اعضای این گروه سبز می‌شود و او برای این‌که این موجود را له نکند، جا خالی می‌دهد و همین جا خالی دادن‌اش باعث می‌شود که این ماموریت سریع و بی‌صدا تبدیل به عملیاتی انتحاری شود.

متفاوت‌ترین شاخص انیمیشن این قسمت سریال افکت‌های تصویری هستند که حین برخورد آیتم‌ها و شخصیت‌ها به سطح‌های مختلف، انفجارها و تیراندازی‌ها آنها را می‌بینیم. با این‌که سبک انیمیشن سه‌بعدی است، افکت‌ها دوبعدی کار شده‌اند که البته این مهم چیز جدیدی نیست، اما هیچ‌وقت برای تماشا نیز تکراری نمی‌شود.

Blindspot با این‌که محتوای داستانی خاصی ندارد، اما گروهی از شخصیت‌های متمایز و دوست‌داشتنی را معرفی می‌کند که تماشا آنها لذت‌بخش است. من به‌شخص Blindspot را با همین سبک انیمیشنی ارائه شده دوست دارم، شما چه‌طور؟ چه سبک دیگری برای ساختن Blindspot را می‌توانید تصور کنید؟

عنوان قسمت شانزدهم: Ice Age

روح: گذشته، حال، آینده، کمدی/تخیلی

جسم: لایو اکشن، تم غالب رنگی نارنجی

هدف: دورنگاهی به بشر و تاریخش

تا حالا شده که به این فکر کنید دنیای ما و زندگی‌هایمان توسط نژادهایی بیگانه، برتر، هوشمندتر و غیره کنترل می‌شوند؟ شاید اصلا مثل قسمت شانزدهم Love Death + Robots یک زوج جوان همیشه در حال نگاه کردن ما باشند؛ آن هم از توی فریزرشان!

Ice Age از جایی شروع می‌شود که یک زوج جوان به خانه‌ای جدید اسباب‌کشی کرده‌اند و متوجه یک فریزر قدیمی با شمایلی عجیب و غریب می‌‌شوند. در فریزر که باز می‌شود و یخ‌ها و برفک‌های آن که کنار زده می‌شوند، آنها متوجه می‌شوند که در فریزر خانه جدیدشان یک تمدن انسانی در حال شکل‌گیری و پیشرفت است. روند پیشرفت، نابودی و شروع دوباره مدام تکرار می‌شود و از آن‌جا که سرعت پیشروی این دنیای کوچک بسیار سریع است، این دو نفر نیز سرگرمی اول‌شان به تماشا کردن همین دنیا کوچک تبدیل شده و از زندگی‌های خود غافل شده‌اند.

تنها قسمت سریال که در سبک لایو اکشن کار شده همین قسمت است، زیرا به‌نظر جنس کمدی و جنس روایتش مجاب می‌کند که هر دو بخش داستان یعنی بخش دنیای واقعی و بخش دنیای خیالی در فریزر باید واقع‌گرایانه به‌نمایش دربیایند تا طعنه‌ها و کنایه‌های نویسنده به‌خوبی ادا شوند. هر وقت ایده‌ای برای ساخت فیلم و انیمیشن کوتاه داشتید که در آن یک بخش بزرگ و بخش کوچکی چون بخش توی فریزر وجود داشت، ساختن لایو اکشن بهترین گزینه است!

عنوان قسمت هفدهم: Alternate Histories

روح: پست‌مدرن، طنز، انتقادی، کمدی/تخیلی

جسم: انیمیشن دوبعدی Vector-based، تم غالب رنگ‌های گرم و روشن

هدف: از آنهاست که بر ماست!

قسمت هفدهم که می‌توان آن را به عنوان خنده‌دارترین قسمت سریال نیز نام برد یک اپلیکیشن را به شما معرفی می‌کند به‌نام «مولتی‌ورسیتی» (Multiversity) که با آن می‌توانید از طریق تغییر دادن اتفاقات و رویدادهای مهم تاریخی در زندگی افراد مهم، کل تاریخ بشریت را نیز تغییر دهید و ببینید تغییرات شما چه بلایی سر آینده بشر می‌آورد.

داستان این قسمت سریال با کشتن پیش از موعد هیتلر به روش‌های مختلف شروع می‌شود. در واقع کل چیزی که شما در Alternate Histories می‌بینید تبلیغ اپلیکیشن مولتی‌ورسیتی است. تعریف هر حالت کشته شدن هیتلر در این مقال نمی‌گنجد. فقط باید بدانید که در هر حالت این تاریخ بشر است که در نهایت به شکل‌های متفاوتی به نابودی کشیده می‌شود.

سبک انیمیشن Alternate Histories نیز بیشتر از این نمی‌توانست روی روایت کمدی‌اش بنشیند. طراحی شخصیت‌ها در When the Yogurt Took Over چگونه بود؟ همان را دوبعدی کنید، رنگ‌های فوق‌العاده روشن، گرم و شاد به‌کار ببرید و این شخصیت‌ها را در پس‌زمینه‌هایی از محیط‌های واقعی قرار دهید تا همه چیز برای روایت یک اثر انتقادی و طنز تند و تیز مهیا شود.

راستی، پروسه تاریخ‌سازی خودمان در چه حال است؟ چگونه و با چه سرعتی پیش می‌رود؟

عنوان قسمت هجدهم: The Secret War

روح: فداکاری، انسانیت، وحشت، تخیلی

جسم: انیمیشن سه‌بعدی CGI با طراحی واقع‌گرایانه، تم غالب رنگ‌های سرد

هدف: گونه ما، گونه‌ای است که همیشه تقاص تصمیمات گذشتگان‌اش را پس می‌دهد

قسمت آخر، حسن ختامی موقتی است بر یک مجموعه فوق‌العاده موفق، نو و می‌توانیم بگوییم سنت‌شکن. در این قسمت گروهی از سربازهای خبره ارتش سرخ جماهیر شوروی (در سال ۱۹۲۰) به ماموریتی ویژه و حیاتی اعزام می‌شوند؛ ماموریتی که اگر با موفقیت به پایان نرسد، هویت و اعتبار ارتش سرخ زیر سوال می‌رود و تبعات بیشتری نیز در انتظار نظامی‌ها و مردم خواهد بود. سال‌ها پیش، فرمانده ارتش سرخ برای قوی‌تر شدن و داشتن سلاح‌هایی شکست‌ناپذیر به جادوی سیاه رو می‌آورد، جادویی که در نهایت باعث پخش شدن موجوداتی پست و خطرناک می‌شود. اگر گروهی که شما را با خود همراه می‌کنند در ماموریت‌شان شکست بخورند، همه چیز خراب می‌شود.

در این قسمت Love Death + Robots عناصر انسانی به‌جا، به‌موقع و با کارگردانی فوق‌العاده به‌نمایش گذاشته می‌شوند و همین باعث می‌شود The Secret War در عین سادگی بسیار چشم‌نواز و تماشایی باشد. جدای از عناصر انسانی، صحنه‌های اکشن حماسی و خونینی نیز در طول این قسمت ۱۵ دقیقه‌ای تماشا می‌کنید که با توجه به واقع‌گرایانه بودن طراحی‌ها، انیمیشن و فضای تاریک و خفقان‌زده خلق شده، شاید فقط یک بار تماشا این قسمت برای سیراب کردن چشم‌های‌تان کافی نباشد.

هر چند که این قصه نیز یک قصه دردناک دیگر است درباره تصمیمات اشتباه سیاست‌مداران و مردان قدرت در گذشته، اما تماشا فداکاری‌ها و  گوش کردن به موسیقی که هنگام شبی زمستانی نواخته می‌شود و در این قسمت سربازان خسته داستان را آرام می‌کند، همگی از زیبایی‌های قصه‌هایی چون The Secret War هستند؛ چه پایان این قصه‌ها تلخ باشد و چه شیرین.

سریال Love Death + Robots را می‌توان به گردنبدی تشبیه کرد که از حلقه‌هایی تمام‌عیار و درخشان از جنس هنر ساخته شده. تا الان فقط یک نمونه از این گردنبند ساخته شده و همین باعث می‌شود که زیبایی و خاص بودن آن بیشتر به چشم بیاید. شاید در میان ۱۸ حلقه این گردنبند، دو حلقه نسبت به دیگر حلقه‌ها درخشش کمتری داشته باشند، ولی تمامی حلقه‌ها در نوع خود تمام عیار هستند و تماشایی.
اگر هنوز Love Death + Robots را ندیده‌اید، همین الان بروید و ببینید که فصل دوم‌اش در راه است. هنوز تاریخ پخش و جزییاتی درباره فصل دوم مشخص نشده جز این‌که می‌دانیم نتفلیکس رسما تولید فصل دوم این سریال را با نظارت کارگردانی Jennifer Yuh Nelson (کارگردان قسمت سوم کونگ فو پاندا) بر کارگردان‌های هر قسمت از سریال تایید کرده است.



مطالب مرتبط

دیگران نیز خوانده‌اند

نظرات

دیدگاه خود را اشتراک گذارید
اشتراک
به من اطلاع بده
guest

1 دیدگاه
جدیدترین
قدیمی‌ترین بیشترین رای
Inline Feedbacks
View all comments