-
0/10
۷ فیلم ضعیف که روند موفقیت بازیگران مطرح را متوقف کردند
وقتی یک فیلم، کریر یک بازیگر آیندهدار را به خطر میاندازد!
موفقیت پشت سر هم در سینما اتفاقی نادر است و تنها تعداد محدودی از بازیگران میتوانند چند فیلم پرفروش یا تحسینشده را به صورت متوالی در کارنامه خود ثبت کنند. با این حال، همین ستارهها نیز از شکست در امان نیستند و یک انتخاب اشتباه میتواند سالها تلاش و اعتبار آنها را زیر سوال ببرد. سینما بارها نشان داده که حتی بهترین بازیگران نیز ممکن است در دام پروژههایی بیفتند که نه تنها در گیشه موفق نمیشوند بلکه تصویر آنها را در ذهن مخاطبان تضعیف میکنند. برخی از این فیلمها به تنهایی کافی بودهاند تا مسیر حرفهای یک بازیگر را کند کنند و موجب شوند تماشاگران این سوال را مطرح کنند که آیا دوران طلایی آن چهره محبوب به پایان رسیده است یا نه. نکته مهم اینجاست که بسیاری از بازیگران حاضر در این فهرست در زمان ساخت این آثار در اوج شهرت بودند و همین موضوع ضربه وارد شده به جایگاه آنها را شدیدتر کرده است. شکست یک فیلم ضعیف زمانی بیشترین تاثیر را دارد که بعد از یک دوره پیروزیهای پیاپی رخ دهد.
با این حال، باید تأکید کرد که ضعف این آثار الزاما به معنای بیارزش بودن کامل آنها نیست. بعضی از این فیلمها نقاط قوت محدودی دارند. اما در مجموع، آنچه در ذهن مخاطبان باقی مانده تاثیر منفی آنها بر وضعیت حرفهای بازیگران بوده است. در این مقاله نگاهی میاندازیم به هفت فیلم ضعیف که توانستند روند موفقیت ستارههای خود را متوقف کنند و باعث شوند آنها برای مدتی جدی گرفته نشوند یا مسیر متفاوتی را در انتخاب نقشها دنبال کنند.
1. The Bonfire of the Vanities — آتشی که موفقیت چند ستاره را سوزاند
The Bonfire of the Vanities در سال 1990 به عنوان یک فیلم ضعیف شناخته شد که ضربهای ناگهانی به روند موفقیت چند بازیگر بزرگ وارد کرد. بروس ویلیس که پیش از این اثر، با مجموعهای از موفقیتها مانند Die Hard، In Country و Look Who’s Talking در اوج دوران حرفهای خود بود، با این فیلم سقوطی جدی را تجربه کرد. این شکست برای ویلیس زمانی تلختر شد که تنها مدت کوتاهی پس از آن، یک فیلم ضعیف دیگر یعنی Hudson Hawk نیز به کارنامهاش اضافه شد و اعتماد مخاطبان را بیش از پیش کاهش داد. نتیجه این دو انتخاب اشتباه، قطع شدن رگه موفقیتهای او و آغاز دورهای از سردرگمی حرفهای بود.
نابسامانی این فیلم ضعیف فقط به بروس ویلیس محدود نبود، زیرا ملانی گریفیث، تام هنکس و کارگردان مطرح، Brian De Palma نیز از تبعات منفی آن آسیب دیدند. گریفیت که پیشتر با Working Girl نامزد اسکار شده بود و با Pacific Heights به موفقیت مالی رسیده بود، با این فیلم وارد دورهای ناهموار در مسیر حرفهای خود شد. برای دی پالما نیز این پروژه کابوس بزرگی بود، زیرا او پس از ساخت شاهکارهایی مانند The Untouchables و Casualties of War، با این شکست سنگین مواجه شد و جایگاهش میان منتقدان دچار تزلزل شد. این فیلم ضعیف در واقع نقطهای بود که باعث شد هر سه هنرمند نیاز به بازسازی اعتبار حرفهای خود داشته باشند.
تام هنکس نیز اگرچه بعدها با آثار بزرگی مانند Forrest Gump و Philadelphia به اوج رسید. اما در زمان انتشار The Bonfire of the Vanities در موقعیتی قرار داشت که هر فیلم ضعیف میتوانست مسیرش را تغییر دهد. او پیش از این فیلم در آثاری مانند Big، Turner & Hooch و The ‘Burbs موفقیتهایی نسبی کسب کرده بود. اما این شکست سنگین این نگرانی را ایجاد کرد که شاید روند رو به رشدش ادامه پیدا نکند. هرچند در نهایت هنکس برخلاف برخی دیگر از عوامل فیلم توانست جایگاه خود را تقویت کند، اما این فیلم همچنان به عنوان یکی از نقاط تاریک کارنامه او شناخته میشود. The Bonfire of the Vanities نمونهای کلاسیک از اثری است که میتواند چندین حرفه موفق را تحت تأثیر قرار دهد.
2. The 13th Warrior — ماجرای جنگجویی که یک ستاره را از مسیر موفقیت منحرف کرد
The 13th Warrior یکی از مشهورترین نمونههای یک فیلم ضعیف با هزینههای سنگین و شکست مالی تاریخی است. این فیلم در سال 1999 نه تنها بزرگترین بمب گیشه آن سال بود، بلکه تا امروز نیز یکی از بزرگترین شکستهای اقتصادی تاریخ سینما به شمار میآید. آنتونیو باندراس که در دهه 90 با آثاری مانند Philadelphia، Desperado و Interview with the Vampire دوران خوبی را تجربه میکرد، با انتشار این فیلم در آستانه سقوط حرفهای قرار گرفت. این شکست چنان بزرگ بود که بسیاری تصور میکردند دوران بازیگری او به عنوان نقشاول به پایان رسیده است.
پیش از این فیلم ضعیف، باندراس در دو فیلم مهم Evita و The Mask of Zorro خوش درخشیده بود. او پس از ایفای نقش در این دو اثر، در یک مسیر موفق قرار گرفته بود و بسیاری انتظار داشتند پروژه بعدی او این روند را تقویت کند. اما The 13th Warrior درست برخلاف این پیشبینیها عمل کرد و نشان داد که انتخاب نادرست میتواند هر بازیگری را حتی در اوج شهرت با خطر سقوط مواجه کند. این شکست همچنین بر برداشت منتقدان از تواناییهای باندراس اثر گذاشت؛ در نتیجه آثار بعدی او با دیدی محتاطانهتر مورد ارزیابی قرار گرفتند.
پس از این فیلم ضعیف، کارنامه باندراس دچار نوسان شد. او با Spy Kids در سال 2001 دوباره توجه مخاطبان را جلب کرد. اما خیلی زود در سال 2002 با فیلمهایی مانند Ballistic: Ecks vs. Sever دوباره به عقب بازگشت. البته به لطف حضور او در Frida و موفقیت Spy Kids 2 مسیر حرفهایاش به طور کامل از بین نرفت. با این حال، شکست The 13th Warrior همچنان به عنوان یکی از نقاط کلیدی در تحلیل فراز و فرود دوران حرفهای باندراس شناخته میشود.
3. Staying Alive — فیلم ضعیف که جان تروولتا را از اوج به سقوط رساند
Staying Alive اگرچه از نظر مالی عملکرد بدی نداشت، اما از نظر کیفیت چنان فیلم ضعیف و ناموفقی بود که برای سالها روند حرفهای جان تروولتا را متوقف کرد. این فیلم که دنبالهای بر شاهکار Saturday Night Fever بود، هیچکدام از جذابیتهای قسمت اول را حفظ نکرد. در نتیجه کاربران خیلی سریع از آن به عنوان یک نمونه کلاسیک از دنبالههای بیهدف یاد کردند. تروولتا که پس از موفقیتهای پیدرپی در Carrie، Grease و Blow Out در اوج قرار داشت، با این فیلم وارد دورهای از رکود شد که شهرتش را به طور جدی تهدید کرد.
پیش از این فیلم ضعیف، تروولتا در مجموعهای از آثار موفق حضور داشت و نقشهای او اغلب مورد توجه منتقدان و مخاطبان بودند. اما پس از Staying Alive، روند حرفهای او از مسیر اصلی انحراف پیدا کرد. حتی فیلمهایی مانند Two of a Kind، Perfect و The Experts نتوانستند او را دوباره به جایگاه قبلی بازگردانند. موفقیت مالی Look Who’s Talking نیز نتوانست باعث شود منتقدان او را دوباره جدی بگیرند. شکست Staying Alive برای تروولتا نشاندهنده اهمیت انتخاب درست در ادامه مسیر حرفهای یک بازیگر مطرح بود.
اگرچه این فیلم ضعیف ضربهای بزرگ به کارنامه تروولتا وارد کرد، اما او در نهایت با بازی در Pulp Fiction به یکی از بزرگترین بازگشتهای تاریخ سینما دست یافت. این نقش نه تنها اعتبار دوران جوانی او را احیا کرد، بلکه مسیر جدیدی را برای او گشود. با این وجود، Staying Alive همچنان به عنوان یکی از نمونههای بارز شکستهای سینمایی باقی مانده که میتواند حتی موفقترین ستارگان را نیز به ورطه سقوط بکشاند.
4. Baywatch — فیلم کمدی ضعیف که روند موفقیت دواین جانسون را متوقف کرد
دواین جانسون در میانه دهه 2010 در اوج محبوبیت قرار داشت و با فیلمهایی مانند Hercules، Furious 7، San Andreas و Moana موفقیتهای پیدرپی را تجربه میکرد. این روند سهساله او را به یکی از پرسودترین و محبوبترین ستارههای هالیوود تبدیل کرده بود. اما Baywatch به عنوان یک فیلم ضعیف در سال 2017، این مسیر صعودی را با یک توقف ناگهانی مواجه کرد. این اثر که انتظار میرفت یک کمدی بزرگ و سرگرمکننده باشد، نتوانست رضایت منتقدان و حتی بخشی از مخاطبان را جلب کند.
مشکل اصلی این فیلم ضعیف در اجرای طنز، کیفیت فیلمنامه و عدم هماهنگی میان شخصیتها بود. حتی حضور جانسون و تلاشهای او به عنوان یک ستاره کاریزماتیک نتوانست ضعفهای فیلم را جبران کند. در حالی که آثار اطراف این فیلم یعنی The Fate of the Furious و Jumanji: Welcome to the Jungle هر دو در گیشه موفق و از نظر منتقدان قابل قبول بودند، Baywatch مانند یک لکه در کارنامه این بازیگر ظاهر شد. قرار گرفتن این فیلم میان دو پروژه موفق باعث شد ضعف آن بیشتر به چشم بیاید.
با وجود اینکه این فیلم ضعیف یک توقف کوتاه در روند رو به رشد جانسون ایجاد کرد، اما او توانست با پروژههای بعدی خود به سرعت این لغزش را جبران کند. با این حال، Baywatch همچنان نمونهای بارز از فیلمهایی است که ثابت میکنند حتی بازیگران بسیار محبوب نیز باید در انتخاب نقشهای کمدی دقت زیادی داشته باشند. این فیلم به طرفداران نشان داد که ترکیب نوستالژی و کمدی همیشه تضمینکننده موفقیت نیست و یک فیلم ضعیف میتواند نقش مهمی در تغییر مسیر حرفهای یک بازیگر ایفا کند.
5. Ghost in the Shell – بازی با محبوبیت اسکارلوت جوهانسون
Ghost in the Shell در سالی اکران شد که بسیاری از طرفداران اسکارت جوهانسون انتظار یک اثر پرقدرت و الهامگرفته از انیمه کلاسیک همین نام را داشتند. اما آنچه روی پرده آمد در نهایت یک فیلم ضعیف بود که نتوانست روح نسخه اصلی را منتقل کند و حتی برای مخاطبان عادی نیز سرگرمکننده یا قابلقبول به نظر نرسید. یکی از دلایل اصلی این ضعف، انتخاب نادرست بازیگران بود که منجر به واکنشهای شدید نسبت به سفیدشویی نقشها شد و فضای منفی بزرگی را پیرامون فیلم ایجاد کرد. به همین خاطر بسیاری از افراد حتی پیش از تماشای اثر، دید مثبتی نسبت به آن نداشتند. در نهایت شکست فیلم در گیشه و نقدها کاملا قابلپیشبینی بود.
این فیلم ضعیف نه تنها نتوانست انتظارات بالای طرفداران را برآورده کند بلکه برای جوهانسون در نقطهای حساس از دوران حرفهای او ضربهای قابل توجه بود. او در سالهای پیش از اکران این اثر، سریالی از موفقیتهای بزرگ پشت سر گذاشته بود و تقریبا هر پروژهای که انتخاب میکرد، به شکلی درخشان ظاهر میشد. با این حال Ghost in the Shell از نظر روایی سردرگم بود، شخصیتپردازی ناقصی داشت و در استفاده از جلوههای بصری نیز به جای خلق معنا، صرفا به نمایش رنگ و نور بسنده میکرد. نتیجه این بود که فیلم نه یک بلاکباستر معنادار بود و نه یک روایت علمیتخیلی جذاب و مخاطبان نیز دقیقا همین موضوع را به عنوان یک ضعف جدی عنوان کردند.
با وجود شکست این فیلم ضعیف، اسکارت جوهانسون توانست سریعتر از آنچه تصور میشد به مسیر اصلی خود بازگردد. او پس از این پروژه در چند اثر مهم دیگر بازی کرد و ثابت کرد که سقوط کوتاهمدت او بیشتر نتیجه انتخاب نادرست یک پروژه بوده تا ضعف در تواناییهای بازیگریاش. Ghost in the Shell شاید نقطهای تلخ در کارنامه او به حساب بیاید، اما در مجموع باعث شد که جوهانسون در انتخاب نقشهای بعدی با احتیاط بیشتری عمل کند.
6. Last Action Hero – حتی آرنولد هم در امان نبود!
Last Action Hero در زمان اکران خود یکی از بحثبرانگیزترین آثار آرنولد شوارتزنگر بود و برخلاف اکثر آثار قبلی او نتوانست به موفقیتی قابل توجه دست پیدا کند. این فیلم ترکیبی از اکشن، طنز و فانتزی بود اما همین ترکیب نامنسجم سبب شد بسیاری از منتقدان آن را یک فیلم ضعیف بدانند. بینندهای که به دنبال یک اکشن یکدست و جذاب بود سردرگم و کسی که انتظار طنزی هوشمندانه داشت با شوخیهای خام و غیرمنسجم مواجه میشد. نتیجه یک اثری بود که نه توانست به عنوان یک طنز موفق شود و نه به عنوان یک اکشن کلاسیک در یادها بماند.
این فیلم ضعیف نه تنها شوارتزنگر را در نقطهای حساس از دوران حرفهایاش دچار مشکل کرد بلکه برای کارگردانش، جان مکتیرنان، نیز پیامدهایی منفی داشت. مکتیرنان که پیش از این با Predator و Die Hard دو شاهکار ژانر اکشن را خلق کرده بود، با Last Action Hero از اوج فاصله گرفت و ورودش به فضایی طنزآلود نتوانست نتیجه مطلوبی داشته باشد. فیلم از نظر ساختار داستانی، ریتم، شخصیتپردازی و حتی جلوههای ویژه ثبات لازم را نداشت و همین موضوع مخاطب را از همان نیمههای ابتدایی خسته و سردرگم میکرد. برای بسیاری از بینندگان این پرسش به وجود آمد که چگونه دو نام بزرگ چنین پروژهای را با این خروجی ضعیف ارائه دادهاند.
با اینکه Last Action Hero یک فیلم ضعیف بود اما شوارتزنگر توانست پس از آن دوباره به جریان اصلی بازگردد. او با True Lies در سال 1994 ثابت کرد که هنوز هم میتواند یک ستاره اکشن تمامعیار باشد. البته شکست این فیلم زمینهساز دیگر انتخابهای اشتباه او شد و نشان داد که موفقیتهای پیاپی نیز تضمینی برای ادامه مسیر نیستند. حتی سالها بعد تحلیلگران سینما این پروژه را مثال واضحی از این میدانند که چگونه یک فیلم با ایده بالقوه جذاب، اگر در مرحله اجرا دچار بیبرنامگی شود میتواند به یک ضربه حرفهای تبدیل شود. Last Action Hero همچنان یکی از نمونههای کلاسیک یک فیلم ضعیف با پتانسیل هدررفته است.
7. Wild Wild West – فیلم ضعیف که ستارهبودن ویل اسمیت را زیر سؤال برد
Wild Wild West یکی از ناامیدکنندهترین آثار کارنامه ویل اسمیت محسوب میشود و پس از یک زنجیره موفقیتآمیز طولانی به عنوان یک فیلم ضعیف درخشش او را کمرنگ کرد. این فیلم ترکیبی از ژانر وسترن، اکشن و کمدی بود اما همانند بسیاری از آثار شکستخورده، به جای ایجاد یک هویت مشخص، در مرزی بین همه این ژانرها گیر کرد. نتیجه فیلمی شد که نه ریتم درستی داشت و نه توانست شخصیتهای قابلقبولی ارائه دهد. ضعف در طنز، جلوههای ویژه اغراق شده و داستانی شلخته همگی دست به دست هم دادند تا فیلم با انتقادهای گسترده مواجه شود.
این فیلم ضعیف همچنین برای کارگردان اثر، بری سوننفیلد، یک نقطه منفی جدی محسوب شد. همکاری موفق او با ویل اسمیت در Men in Black انتظارات را بالا برده بود اما Wild Wild West نه تنها نتوانست آن موفقیت را تکرار کند بلکه شهرت هنری هر دو طرف را تحت تاثیر قرار داد. سوننفیلد که پیش از آن آثاری خوشساخت در ژانرهای کمدی و فانتزی ارائه داده بود، با این فیلم نشان داد که ترکیب ژانرها اگر بدون برنامه صورت گیرد میتواند نتیجهای بسیار ضعیف داشته باشد. شکست سنگین فیلم در گیشه و نقدها باعث شد سوننفیلد برای مدتی از مرکز توجهات دور بماند و تنها با بازگشت دوباره به مجموعه Men in Black بتواند کمی از این ضربه را جبران کند.
برای ویل اسمیت که در آن دوران یکی از قدرتمندترین ستارههای سینما بود، Wild Wild West به عنوان یک فیلم ضعیف زنگ خطری جدی به همراه داشت. او که با Bad Boys و Independence Day و Men in Black در اوج شهرت قرار گرفته بود، ناگهان با اثری روبهرو شد که محبوبیت او را نزد مخاطبان زیر سوال برد. بسیاری از طرفداران از انتخاب او برای چنین پروژهای متعجب شدند و این موضوع باعث شد اسمیت در سالهای بعد انتخابهای محتاطانهتری داشته باشد.
جمعبندی
در مجموع، دنیای سینما نشان داده که انتخاب درست برای هر بازیگر چقدر حیاتی است. یک فیلم ضعیف میتواند حتی برای مشهورترین ستارهها تبعات جدی داشته باشد و مسیری را که سالها با تلاش و پشتکار ساختهاند دچار وقفه کند. مخاطبان به سرعت نسبت به انتخابهای اشتباه واکنش نشان میدهند و بازگشت به نقطه اوج زمان و دقت بیشتری میطلبد. به همین دلیل، بازیگران موفق معمولا با وسواس بیشتری فیلمنامه، کارگردان و نقشها را بررسی میکنند تا گرفتار پروژههایی نشوند که آینده حرفهای آنها را تحت تاثیر قرار دهد. در واقع، استمرار موفقیت در سینما به همان اندازه که به استعداد وابسته است به هوشمندی در انتخاب مسیر نیز نیاز دارد.

نظرات
دیدگاه خود را اشتراک گذارید